و بلاخره طلسم شکست!!!!!
پسرک نازدانه ام
تاخیر چندین و چند روزه ی مادر را به بزرگی قلب مهربانت ببخش
نارنین مهربانم
درگیری و مشغله ی روزمره زندگی و از همه مهم تر کنجکاوی بی حد و اندازه ی تو مجالی برایم
نمی گزارد تا به خانه ی خاطراتت زود به زود سر بزنم و برایت بنویسم از روزهای خوب کودکیت.
این روزها فرمانروای مطلق و بی چون چرای کلبه کوچک خوشبختیمان تویی..
تمام این آشیانه بر محور گرم و شیرین حضور تو در جای جایش در چرخش است.
وتنها زمان من برای سرزدن به اینجا ساعات پایانی شبهاست که بیشتر مواقع اینقدر خسته و بی انرژی ام که
حتی زودتر از تو توی تخت کنارت بیهوش میشم و وقتی چشمامو باز میکنم افتاب در حال طلوع کردنه
اما بلاخره طلسم این تنبلی شکست و امشب همان شبی شد که از روز تولدت به انتظارش بودم
و اینگونه شد که امشب من مهمان خانه ی خاطراتت شدم.
تو امشب زودتر از همیشه خوابیدی و من به خودم قول دادم تا هر ساعتی هم که طول کشید
برایت از روزهای غیبتم بنویسم