با تو ودلبری هایت
کیان جانم.جان جانانم
شیرمرد من بعد مدت ها فرصت کردم بیامو یکم از این روزای خوبت برات ب یادگار بنویسم.این روزا و با گسترش
دنیای ارتباطات و...دیگه خیلی کم فرصت میکنم سمت لپ تاب بیام...اما امشب تصمیمو گرفتم تا بیام یکم برات
دردودل کنم و بعدشم سی دی وبلاگت رو سفارش بدم تا ی روزی ک شاید انتظارشو نداشتی بهت بدمش تا
ببینی و خاطرات کمرنگ شده تو ذهنت دوباره برات زنده بشن
یک ماهی میشه ک داری میری مهدکودک
اسم مهدت گلاره است و مربی مهربونت خاله لیلا.اولش ک تصمیم گرفتم بفرستمت مهد خیلی نگران برخورد و
داستان های جداییت بودم اما در کمال ناباوری خیلی خوب و راحت ب محیط مهد اخت گرفتی و ارتباط برقرار کردی.
همچنان خیلی از کلمات رو ب دلخواه خودت تلفظ میکنی و همه عاشق شیرین زبونبتن
از همون اولی ک شروع ب حرف زدن کردی هر کسی رو ب ی اسم خاص خودت صدا کردی و این اسم ها واسه تک
تکشون جاودانه شد.هنوزم بابامجید باباجیداست
بهزاد بیبا- رستا لچا- اترین اتون- مهبد منونه- ساناز سانان- بابا علی بابالی- عمو میثم عمو سینی-و.....
عشق شیرینم.دلبند مامان اینروزا با حرفات ی عالمه قند توی دلم اب مبکنی...با گفتن سیما دوست
دارم.عشگ (عشق) منی.سیما جوجم(جونم).تو چمای(چشمای)من نگاه کن.بیا تو بلل (بغل)من.بیا برات هدیه
اوردم و هزاران هزار حرف شیرین دیگه.....
همچنان عادت داری موقع خواب با موهام بازی کنی و بخوابی و هر ازگاهی نصفه شب بیایی تو تخت ما و
خودتو عین ی مووش کوچولو تو بغلم جا کنی
خلاصه جونم برات بگه ک روزای 4 سالگیت با بحران خاص این سن در گذرن و امیدوارم هر روزت بهتتر از روزای
قبلت برات رقم بخورن