هاسکی مهربون!
کیان مامان جمعه ی گذشته
من وتو بابایی دل به دریا زدیم و راهی کوه شدیم.
اولش خیلی نگران این راهپیمایی سه نفره بودم اما تو با همکاری بی نهایتت کلی به مامان و بابا حال دادی
و شرمنده مون کردی که در موردت قضاوت اشتباه کرده بودم
کوهنورد کوچولوی من ممنون از اینهمه مهربونی و همکاریت!!!
و اینم شیرمرد کوهنوردی که به خودش و ما یه لایک خوشگل داده
وقتی داشتیم برمیگشتیم تو راه چندتا دختر و پسر رو دیدیم که یه سگ
هاسکی گنده رو با خودشون آورده بودن کوهنوردی
و تو برای اولین بار یه هاپوی واقعی رو از نزدیک دیدی. اولش یکم با تعجب نگاش کردی
اما بعد چند ثانیه رفتی به سمتش و باهاش بای بای کردی
من و بابایی و اونا هم متعجب به حرکاتتون نگاه میکردیم
ناگفته نمونه که بابا مجید زیاد از هاپو ها خوشش نمیاد و همش تو رو ازش دور میکرد و اصرار
داشت که کثیفه اما من که عاشقشونم داشتم کیف میکردم که تو اینقدر راحت باهاش ارتباط برقرار کردی
و نترسیدی.
یواش یواش جلوتر رفتی و به صورت هاپو دست کشیدی و یکی هم زدی تو کلش و داد زدی و خندیدی
و هاپو که حس کرده بود باهاش دوستی سرش رو آورد نزدیکت تا تو راحت تر بزنی تو کلش
بعدشم نشست و کف دستت رو زبون زدو تو قش کردی از خنده
همه ی ما با خنده های تو و حرکات هاپو به وجد اومده بودیم.
دیدن این صحنه ها که یه کوچولوی شجاع از یه سگ که حداقل چهاربرابر خودشه نمیترسه وباهاش ارتباط برقرار
کرده برای همه حتی من و بابایی هم خیلی جالب بود.
خلاصه اینکه کلی با هاش بازی کردی..
بابا مجید که دیگه نمی تونست طاقت بیاره زود بغلت کرد و اینقدر دستات رو شست که پوستت قرمز قرمز شده
بود اما تو اینقدر از کارت راضی بودی که هیچ اعتراضی نکردی و همش به هاپو اشاره میکردی و می خندیدی
صاحب هاپو موقع خداحافظی یه ماچ آبدارت کرد و ازت یه عکس گرفت.
آآآآآآفرین شیر مرد دلیر و قهرمان مامان!!
قهرمان من دوستت دارم!!!!