قایق سواری..
جوجه جون چند شب پیش با چندتا از دوستای خوب بابایی
رفتیم باغ عمو مهدی و مهبد کوچولو وکلی خوش گذروندیم
البته خواب کم و بهانه های گاه و بیگاه تو اولش یکمی مامان و خسته کرده بود اما با همه ی این اوصاف
شب خوبی بود.تو برای اولین بار سوار قایق بادی شدی و کلی هم تو بغل خاله متی توی اب کیف کردی
این وضعیت اینقدر برات جالب و آرامش بخش بود که خاله روی پاش بالش گذاشت و تو کف قایق
روی پای خاله متی ریلکس خوابیدی و بعد یه قایق سواری رویایی به یه خواب عمیق فرو رفتی.
وبه این ترتیب مهمونی واسه مامان سیما درست بعد خواب تو شروع شد.
اون شب به همه خوش گذشت و یه خاطره قشنگ تو ذهنمون جا گذاشت
امیدوارم توام که بزرگ شدی دوستای خوبی مثل ما پیدا کنی تا لحظه های به یادموندنی برات رقم بخوره
روزهای گرم تابستون به سرعت داره سپری میشه و ما هرروز با تو برگ جدیدی از زندگیمون رو میسازیم و
ورق میزنیم.ممنون واسه تمام چیزای خوبی که با خودت تو زندگی مشترک من و بابایی آوردی...
راستی کیان مامان دیشب بابا علی همه مون رو سورپرایز کرد و بدون اطلاع
اومد اراک و تو که از دیدنش بسیار بسیار خوشحال شده بودی تو بغلش جا خوش کردی و حتی نذاشتی
درست و حسابی افطار کنه.بعدشم حاضر نشدی هیچکی غیر بابا علی شامتو بهت بده.
بله گل پسر مهربون و شیطون مامان تو دیشب توبغل بابا علی و با دستای اون با لذت غذا خوردی
نوش جونت کوچولوی قهرمانم!!
خدای قلب های مهربون
لذت داشتن پدر بزرگ و مادر بزرگ ها ی خوب رو به همه ی کوچولوها بچشون
و بزار تجربه های شیرین بچگیشون مزین به حظور خوش قلب ترین های دنیا باشه..