روزهای شهریوری ما....!!
جان جانانم صبح قشنگ شهریوریت بخیر و خوشی
امیدوارم تموم صبح های قشنگ زندگیت به شیرینی و پر انرژی بودن روزهای به یادموندنی کودکیت باشه
نازدونه ی مامان
پسر پرانرژی و شیطونم روزهای اخر شهریور تند تند میگذرن تا جاشوون رو به پاییز برگ ریزون بدن.
اینروزا بوی درس و مدرسه تو کل شهر پیچیده و هر جایی که میری صحبتش براهه
آترین کوچولو دختر عموی ناز مهربونت هم امسال به جمع بچه مدرسه ای ها پیوسته و چند روزی میشه که
شاگرد پیش دبستانی حساب میشه
آترین عزیزم امیدوارم که تمام مراحل تحصیلت رو با موفقیت پشت سر بزاری و روز به روز باعث سرافرازی
پدرو مادرت بشی
راستی کیان مامان عمو بهزاد و مریم جون واسه تعطیلات تابستون مسافرت رفته بودن و برای تو یه پیرهن
خیلی خوشگل سوغاتی آوردن
امیدوارم به زودی نینی دار بشن تا واسشون جبران کنیم.
جمعه ی گذشته با خانواده ی بابایی به باغ یکی از دوستامون رفتیم و کلی خوش گذروندیم و یه عالمه
سبزیجات خوش رنگ و خوشمزه هم از مزرعه ی ارگانیکشون چیدیم و با خودمون آوردیم
اونجا تو با عمو علی و معین و عرفان باقی بچه ها کلی تو استخرشون اب بازی کردی و لذت بردی
خوشحالم از اینکه بودن در کنار فامیل و دوستان اینقدر بهت انرژی مضاعف میده
و بیشتر از همه ممنونم از همه ی خانواده که وقتی هستن کمک حال من و بابایی میشن
تا ما هم بتونیم یه کمی استراحت بکنیم و نفسی تازه کنیم.
پسر مهربونم دوستت دارررررم