قصه ی کیان و رفیقی ک رفت......
میخوام اینجا برات از شروع ی دوستی ساده و بی الایش بچگونه از پارک جنت توفصل بهارش بگم تا ته قصه .....
از جنگ وجدل دوتا پسر بچه ی شیطون ک باعث شروع ی فصل قشنگ شد
تا روزی ک همه چیز تو ی چشم بهم زدن تموم شد و رفت.....
از ی اه ک تا ابد ااااااه میمونه.....
خیلی چیزا هست ک باید برات بگم اما نمیتونم یعنی فعلا توانش رو ندارم........
شاید ی وقتی ی جایی تونستم بشینم و قصه ی دوستی قشنگتونو برات تعریف کنم
اما تا اون روز این حرفای نصفه و نیمه اینجا بمونه......
بمونه ک بدونی قصه ی تو و پارسا قصه ای بود ک نباید اینجوری تموم میشد
من و ندا برنامه هااااااااا داشتیم واسه روزهای نوجونی و جوونیتون
اماااااااا نشد ک بشه......😭
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی