کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

کیان گل خندون مامان و باباش

روزهای خردادی کیان!!!

قند عسل شیرین زبانم!! روزهای خردادی ما در آستانه ی 18 ماهگیت به شیرینی قند و نبات در گذره و چه خوشبختیم ما که فرشته ای چون تو هر روزمون را با روز دیگر متفاوت کرده این روزها معنی وابستگی رو کاملا از رفتارت میشه حس کرد تو بی اندازه به بابا مجید وابسته ای...... چند وقتی میشه که اعتصاب کردی و به هیچ وجه توی صندلی غذات نمیشینیی و پای بابایی صندلی غذاخوریت شده.یه صندلی گرم و نرم و مهربون که همیشه مشتاقه پذیرایی از تو بله گل پسر مامان اینروزا صبحانه ناهار و شامت رو روی پای بابا مجید میخوری و از کارت هم بسیار لذت میبری و این رضایت خاطر از برق توی چشمات کاملا پیداست. هرروز به ساعات اومدن بابا از سرکار که نزدیک میشیم دیگه به...
12 خرداد 1393

هاسکی مهربون!

کیان مامان جمعه ی گذشته من وتو بابایی دل به دریا زدیم و راهی کوه شدیم. اولش خیلی نگران این راهپیمایی سه نفره بودم اما تو با همکاری بی نهایتت کلی به مامان و بابا حال دادی و شرمنده مون کردی که در موردت قضاوت اشتباه کرده بودم کوهنورد کوچولوی من ممنون از اینهمه مهربونی و همکاریت!!! و اینم شیرمرد کوهنوردی که به خودش و ما یه لایک خوشگل داده وقتی داشتیم برمیگشتیم تو راه چندتا دختر و پسر رو دیدیم که یه سگ  هاسکی گنده رو با خودشون آورده بودن کوهنوردی و تو برای اولین بار یه هاپوی واقعی رو از نزدیک دیدی. اولش یکم با تعجب نگاش کردی اما بعد چند ثانیه رفتی به سمتش و باهاش بای بای کردی من و بابایی...
5 خرداد 1393

مرغ عشق!

کیان مامان چندروزی میشه که صاحب یه پرنده ی کوچولو شدی!! یه مرغ عشق سفید کوچولو که بابا مجید واست خریده یه پرنده ی ناز و خوش صدا که وقتی نگاش میکنی عاشقش میشی مبارک باشه مامانی!! واما کیانی که تو اولین برخورد دوست داشت پرندش تو دستش باشه و چنان قفسش رو تکون می داد که بیچاره ازترس دیوونه شده بود و نمی دونست کجا فرار کنه و بابا مجیدی که بعد دیدن این صحنه ها نمی دونست از کدومشون دلجویی کنه از کیانی که عین ابر بهار اشک میریخت تا پرندش تو دستش باشه یا مرغ عشقی که از بس تو قفسش تکون خورده بود تند تند نفس میکشید و داشت از حال میرفت. بلاخره با پا درمیونی من داستان ختم به خیر شد و حالا کیان واسه دیدن مرغ عشقش از دو تا ...
5 خرداد 1393

مامان سیمای وبلاگ زده.....

جوجه جون مامان سیما رو واسه ی این همه روز تاخیر و تنبلی ببخش نمی دونم چرا چند وقتی میشه که اینقدر تنبل شدم و نیومدم به خونت سری بزنم و آپش کنم. به قول خاله مهدیه هراز چند گاهی مامانا وبلاگ زده میشن. روزای گرم بهاری با بارون های گاه و بی گاهش تو خونه ی ما با شادی و انرژی بی پایان تو سپری میشن و هر روزش برای من به یه دنیا عشق و امید مزین میشه.. عشق داشتن تو و امید دیدن روزای آتی و بزرگ شدنت. تجربه  های جدیدت از کوه نوردی و صحرا نوردی و گردش عصرانه توی پارک تا کنجکاویت توی فروشگاه لوازم برقی همسایه مامان بزرگ با اشتیاق غیر قابل وصف.. اول از همه باید بگم که رفیق فابریکت این روزا جاروبرقی خونه ست که تقریبا هرجای...
4 خرداد 1393

مهربان اردیبهشتی ام میلادت مبارک!!!

مجید مهربان و زلالم!!!! میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که میتوان با آن به رنج های زندگی هم دل بست. و در میان این روزهای شتاب زده عاشقانه تر زیست!! میلاد تو معراج دست های من است. وقتی که عاشقانه تولدت را شکر میگویم!! تو از تبار آب و آیینه ای خوش به حال من و کودکی که تو را تا بینهایت در قلبهایمان داریم....... سی وچهارمین سالروز تولدت مبارک!!! همسر مهربانم میلاد امسال تو با روز پدر یکی بود میدانم که میدانی به ذهنم سپرده ام به غیر از تو به کسی فکر نکنم به چشمانم یاد داده ام که جز تو کسی را نبیند و در روزت هدیه ام به تو قلبی ست که تا ابد برایت می تپد....   بابا علی مهربونم روزت مبارک بد...
23 ارديبهشت 1393

کیان 16 ماهه ی من!!!

کیان مامان اینا گزیده ای از عکس های 16ماهگیته     وقتی آقا کیان منتظر باباست تا بیاد و باهاش دالی موشه بازی کنه وقتی حس میکنه که یکی داره میاد تا بگیردش و در نهایت کیانی که خسته از فرار روی زمین افتاده تا مامان یا بابا بیان و بغلش بگیرن ای تنبل!!!!!     لب کارون چه گلبارون میشه وقتی که میشینن دلدارون تو قایق ها دور از غمها میخونن نغمه ی خوش روی کارون چه خوب و قشنگه لب کارون ..................... عکس های بالا هم مربوط به پارک ساحلی کارون توی اهوازه با تشکر ویژه از خاله هدی واسه ی کالسکه شون که کلی بهمون حال دادن!!! &...
15 ارديبهشت 1393

اهواز!!

کیان مامان سه شنبه ی گذشته من و تو و بابایی با خانواده ی من و خانواده ی عمو احمد (عموی مامان سیما) با قطار راهی اهواز شدیم تا به دیدار دایان و عمو و لیلا جون که از مکه اومده بودن بریم اولش از اینکه مسافرت با قطار رو به ماشین خودمون ترجیح داده بودیم نگران بودم اما بعدش کلی واسه ی این تجربه ی جدید کیف کردم تنها مشکل ما تو این سفر علاقه ی وافر تو به کوپه گردیت بود و اینکه دوست داشتی هرجایی باشی جز کوپه ی خودمون از راهروی قطار گرفته تا رستوران و در نهایت گردش با مدیر قطار تو کوپه های دیگه اولین تجربه ی شنا و استخر هم خیلی عالی بود وقتی با دایان و باقی و مردها به استخر خونه ی عمو رفتی و هر کسی از قایق بادیت استفاده کرد ...
7 ارديبهشت 1393