مهمونی..........
پسر یکی یدونم امروز باهم رفتیم مهمونی خونه خاله مهدیه و مهبد کوچولو.اخه خاله جون واسه سلامتی گل پسرش مراسم دعا داشت.جوجه ی مامان وقتی داشتم دعا میخوندم مثل یه توپ کوچولو با یه دنیا هیجان از این طرف دلم میرفتی اونطرف و تندی بر میگشتی سر جات.تو اون لحظات ارزو داشتم تو بغلم بودی و عاشقانه تو چشمای قشنگ و معصومت نگاه میکرذم و میبوسیدمت .اما واسه این کار یه کم دیگه باید صبر کنم.جوجه ی مامان خدا رو شکر که داری میایی.من وبابایی بدجوری منتظرتیم .این انتظار و تو چشای بابا علی ومامانی اعظم و خاله سارا و سانازم (خانواده مامان سیما)به وضوح میبینم.همشون دارن واست نقشه میکشن.مامانی نمیدونی که چه برنامه هایی واست دارن.تنها چیزی که الان میتونم بگم اینه خدا...
نویسنده :
مامان سیما
23:33