کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

کیان گل خندون مامان و باباش

کیان و این روزهاش.........

کیان مامان سلام عزیزم مامان قربون اون دست های کوچیک و مهربونت بشه عزیز دلم آفرین گلم.آفرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررین    چند روزی میشه که دستهات و شناختی ودائم میاریشون توی صورتت و این قدر به چشمهات نزدیکشون میکنی که کلا قیچ می شی عزیزکم.   تو افتخار مامانی گلم راستی بگم که راه دهنتو  هم خیلی عالی یاد گرفتی و هم زمان با هم 3 .4 تا از انگشتاتو میکنی توی دهنتو با ولع هر چه تمام میخوریشون.یه سوال دارم پسرم انگشتات خوشمزه ان؟؟؟؟؟؟ آخه این کار چه کیفی داره مامانی...... پسرم وقتی بابا مجید از بیرون میاد و بهت سلام میده از ته ته دلت واسش می خندی.وقتی میری تو بغلش اص...
6 ارديبهشت 1392

........

گل پسرم امروز مامانی اعظم از تهران اومد.راست راستی خیلی دلمون واسش تنگ شده بود.خدا سایه همه ی مادرا رو واسه ی بچه هاشون حفظ کنه. مامان اعظم تو امید مایی.مخصوصا امید مامان سیما.عاشقانه دوستت داریم و روی ماه و مهربونتو می بوسیم. راستی گلم مامانی اعظم از طرف خاله سارا(فامیل مامان سیما)واست چند تا لباس خوشمل کادو آورده بود که خیلی نازن.دلم نیومد عکسشون و نذارم این قد توی این مایو ازت تصویر ذهنی زدم که باورت نمی شه.یعنی وقتی اینو تنت کنی چه شکلی میشی؟؟؟؟؟؟؟                            ...
2 ارديبهشت 1392

گل گلخونه ی ما........

از تو گلخونه دنیا میون تک تک گل ها قسمت ما هم در این بود                                کیانم                                              تو شدی گل ما!!!!! دو تا چشمات سایبونه.نمیترسه بام خونه.طاق مژگون بلندت پناه یه آسمونه فصل ناز و با سرانگشت روی موهات...
2 ارديبهشت 1392

نهال کوچک باغ زندگیم......

این روزا کلا تغییرات زیادی تو رفتارات حس میکنم.تغییراتی کاملا محسوس.گل پسرم دیگه مامانیو کامل می شناسی و هر جا برم با نگاه کنجکاو و مهربونت دنبالم میکنی.اگه فرصت نداشته باشم و مشغول کار باشم این قدر صداهای قشنگ از خودت در میاری که هرچی باشه رو بی خیال میشم و پر میکشم به   سمتت.اونوقت با نگاه ملتمسانه میگی که بگیرمت توی بغلم و محکم هر جایی از لباسمو که   بتونی تو دستت میگیری و سر کوچولو و خوشگلت و با فشار میچسبونی یه گردنم.الهی که مامان قربون   اون قلب   کوچیک و مهربونت بره..نازنینم تو قلب تپنده ی من و بابا مجیدی.   عشق و امیدی که تو با گرما و صفای وجودت توی خونمون آوردی از هر چیزی تو ...
2 ارديبهشت 1392

اولین فرنی کیان کوچولو

پسرک نازنینم می خوام یه اعترافی واست بکنم.سه جهار روز پیش یعنی درست 29 فروردین ماه برای اولین بار تصمیم گرفتم توی 4 ماه و 7 روزگیت واست فرنی درست کنم و این کار وکردم.بعد کلی تحقیق از جاهای مختلف فهمیدم که باید با یه قاشق مربا خوری سر خالی آرد برنج و نصف ق م شکر و30سی سی  شیر این کار و شروع کنم.و به این ترتیب من اولین فرنی شما رو درستش کردم.اولش که نوک قاشق و توی دهنت گذاشتم با تعجب نگام کردی و فرنی روی زبونت جا خوش کرد. خیلی خنده دار شده بودی احتمالا داشتی با خودت میگفتی این دیگه چیه که مامانی داره به خوردت میده.اما وقتی قاشق دوم رو خوردی از مزش خوشت اومد و کاملا راحت قرتش دادی.همش دست وپا میزذی و دنبال بقیش میگشتی اما م...
2 ارديبهشت 1392

شروع 4 ماهگی کیان مامان

گل پسر قشنگم.نازنین یکدونه ی مامان این سری که میخواستم به خانه بهداشت ببرمت بازم استرس داشتم.آخه بازم نوبت واکسنت بود.اره گل پسرم نوبت واکسن 4ماهگیت بود.به عادت همیشه سریع با خاله مهدیه تماس گرفتم و در مورد وضعیت احتمالیت بعد تزریق ازش راهنمایی خواستم و اونم بهم دلداری داد که چیز خاصی نیست و مثل دفعه ی قبلی شما خیلی راحت این روزا رو هم پشت سر میزاری. صبح روز شنبه 24 فروردین 92 با بابا مجید دست شکسته (اخه بابایی توی باشگاه خورده زمین و مچ دست چپش شکسته وتا 90 روز باید تو گچ باشه خیلی واسش ناراحت شدم اما چاره ای نبود وباید تحمل میکرد.گل پسرم نمی دونی بابایی چه دردی میکشه وقتی بغلت میگیره اما این کار و با عشق انجام میده و میگ...
2 ارديبهشت 1392