کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

کیان گل خندون مامان و باباش

عیدانه.....

  دردانه ام نوروز پیا آور مهری است که مرا وامیدارد تنها به خاطر تو دوست داشتن رایاد بگیرم!! نوروزت مبارک! باز هفت سین سرور ماهی و تنگ بلور سکه و سبزه وآب نرگس و جام شراب باز هم شادی عید آرزوهای سپید باز لیلایی باد باز مجنونی بید باز هم رنگین کمان باز باران بهار باز گل مست غرور باز بلبل نغمه خوان باز رقص دود و عود باز اسپند و گلاب باز آن سودای ناب کور باد چشم حسود باز تکرار دعا یا مقلب القلوب یا مدبر النهار حال ما گردان تو خوب راه ما گردان تو راست باز نوروز سعید باز هم سال جدید باز هم لاله ی عشق خنده و بیم و امید. ................................................
1 فروردين 1393

شمارش معکوس 1392

کیان مامان فردا شب ساعت 20.27.7ثانیه سال 1392 با همه ی خوب و بدی هاش می ره و به جمع خاطره های زندگیمون میپیونده و سال 1393 با یه عالمه آرزوهای خوب شروع میشه از خدای خوب و مهربون برای همه ی انسانهای خوبش سلامتی و خوشبختی و کامیابی ارزو میکنم و برای خودم و خودت و خودش (سیما و کیان و مجید) تن سالم و عاقبت بخیری میخوام خیلی سرم شلوغه و همش دارم بدو بدو میکنم تا به کارهای عقب افتادم رسیدگی کنم. اما با همین وقت کم اومدم تا توی آخرین ساعات سال1392 هم برات یه پست یادگاری بزارم. گل خوش آب و رنگ زندگیم امیدوارم سال جدید هر روزش برات بهتر و شیرین تر از روز قبلش باشه همیشه بخند که خنده هات اکسیژن ناب واسه ی تنفس من و بابا مجیده ...
28 اسفند 1392

نانای نای.......!!!

رقاص کوچولوی من سلام!! از اینکه اینروزا خیلی کمتر به خونه ی خاطره هات سرمیزنم عذر می خوام روزای آخر ساله و همه مشغول تدارکات سال نو مامان سیما هم از این وضعیت مستثنی نیست و دایم در حال کار ... چند وقتی میشه که رقصیدن رو یاد گرفتی و با هر موسیقی که حتی یکمم شاد باشه مشغول غر دادن میشی.اول دستات رو بالا میاری و بعدشم بدنت رو... بعدشم که نگاه میکنی ببینی کی واست دست نمی زنه تا بهش اعتراض کنی. عاشق تبلیغ پوشک مای بی بی و مولفیکسی و تمام مدت پخششون رو آواز میخونی و می رقصی. بابا ماما دد نه نانانا آبه نی نی نی نی (که البته این نی نی به معنای لوس شدن واسه بقیست نه نی نی کوچولوها) برای لوس کردن هم چشماتو رو هم فشار میدی...
15 اسفند 1392

خونه تکونی!!!

کیان مامان امسال خونه تکونی عید رو زودتر از هر سال شروع کردیم که به خاطر این موضوع و داستان همیشگی خونه تکونی و خطرات شوینده ها و حوادث زیادی که ادم میشنوه خاله سارا و مامانی اعظم صبح زود اومدن سراغت و تو رو باخودشون بردن تا هم مزاحم کارکردن کارگر و مامانی نشی وهم خدای ناکرده اتفاق بدی برای خودت نیفته. گاهی با خودم فکر میکنم که اگه مامانی اعظم و خاله هات نبودن من چقدر مستاصل میشدم. خدای مهربون ممنون از لطف بیکرانت........... خیلی خیلی خوشحالم که سال جدید با روزای خوبش دارن از راه میرسن واز همه مهمتر اینکه ننه سرما یواش یواش داره بار و بنه اش رو جمع میکنه تا دوباره هوا گرم بشه و ما بتونیم مهمون پارک ها بشیم و تو بتونی انرژی ب...
1 اسفند 1392

به به نهمین نگینم دراومد!

کیانم گل پسرم مبارکه و مبارک!!! به به نهمین نگینت هم همین یک ساعت پیش خودش رو توی دهن کوچولوت نشون داد و بازم من واسه ناراحتی های گاه و بی گاه شبانت یه دلیل منطقی پیدا کردم. این دندون توی ردیف پایین و درست کنار دندونهای قبلیت جوونه زده. امیدوارم که این روزای دندونی هم زودتر بگذرن تا بتونی دوباره یه خواب راحت رو تجربه کنی. جوجه جون چند روز پیش بابا مجید فهمید که عاشق زیتونی و برعکس مامانی که تا حالا مزه اش رو هم نچشیده مشتاق خوردنش هستی.و درست از اون روز بابایی ظهر ها در کنار ناهارت چندتایی زیتونم بهت میده و توام میخوری و کیف میکنی.. نووووووووووووش جوووونت گل پسر!! ماست با نعنا هم تجربه ی موفقیت آمیز و جدید دیگه ای بود ...
23 بهمن 1392

هشتمین نگین...!

گل مامان نگین هشتمت هم بسیار بسیار یهویی و خیلی جالب خودش رو نشون داد و مامانی بعد یه گاز جانانه اونو توی دهان کوچولو و قشنگت پیدا کرد.. همین دیروز صبح که مشغول بازی و شیطنت بودی بابا مجید با یه جیغ بنفش اعلام کرد که مامانی بدو بیا کیان بازم یه چیزی تو دهنش گذاشته.... منم با سرعت نور دست گیرت کردم و تلاش کردم تا بیرونش بیارم اما تو یه گاز محکم از دست  مامان گرفتی و الفراررررررررررررر!!! ماه من! نکته جالب رویش دندون تو واسه مامان این بود که ما منتظر دراومدن دندون نیشت بودیم که مدتیه توی لثت جا خوش کرده و بیرون نمیاد. درحالی که این دندون آسیای کوچیکت بود که نیش کشید!! جوجه ی مامان هشتمین نگینت هم مبارک!!!! دیشب ما ...
19 بهمن 1392

به این میگن پسر عمو!!!!

کیان مامان خوش به حالت با این پسرعموی باحال و مهربونی که داری شازده پسرم دیشب بعد مدت ها فرصت کردیم سری به خونه ی عمو علی بزنیم و مهمون آترین کوچولو و معین جون بشیم الحق که رسم مهمون نوازی رو تمام و کمال برات بجا آوردن. آترین همه ی اسباب بازی هاشو برات آورد تا بازی کنی و کلی هم موها تو شونه کرد و هواتو داشت و معینم که دیگه نگو...... معین یکی از عکسات رو بالای تختش و یکی دیگشو توی کیف پولش گذاشته بود زن عمو میگفت روزی نیست که ما توی خونه از کیان یادی نکنیم. معین تند تند با تبلتش ازت عکس گرفت و خلاصه اینکه کلی بهت حال دادن.... آترین کمک کرد تا غذاتو بخوری و موز هم بهت داد امیدوارم تا زودتر بزرگ بشی و باهاشون همبازی... دو ...
14 بهمن 1392

کوچوک و عمو علی

جون جونی مامان سلام کیانم اول از همه باید بگم که تو بین دوست های بابایی به کوچوک معروفی و منم به لطف شما ملغب به مامان سیما اینو گفتم تا بدونی که برای اولین بار به صورت رسمی به یه مهمونی دعوت شدی که لغبت هم توی کارت ذکر شد و اونم کارت ولیمه ی سهیلا جون مامان عمو علی مهربون بود. دوست و رفیق فابریکت که همیشه بهت سرمیزنه و باهات بازی میکنه قربونت برم که توام اومدی جز لیست مهمونیا اینم تو و عمو علی که وقتی ماشین جدیدش رو گرفت اول اومد تو رو برد گردش گل پسرم پورشه سواری کیف داره ؟؟؟ یواش یواش داری ترس رو کنار میزاری و مدت زمان بیشتری سرپا میمونی. امیدوارم که بزودی بتونی بدویی و ما رو بیشتر از پیش غرق شادی کنی...
13 بهمن 1392