کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

کیان گل خندون مامان و باباش

هوررررررررررررررررررررااااااا دوتا نگین جدید دیگه!!!

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای خدا جون شکرت.کیانم دو تا نگین دیگه ام تو راه داری!!!! کوچولوی من!! امروز صبح که توی تخت داشتم باهات بازی میکردم دهنت رو باز کرده بودی و بلند بلند قهقه میزدی که یهویی نگاهم به دوتا سفیدی خوشگل و کوچولو بغل نگین های تازه دراومدت افتاد اولش شک کردم که درست دیدم یا نه اما وقتی لمسشون کردم از خوشحالی یه جیغ گنده زدم و تو که از کار مامان تعجب کرده بودی سعی به فرار داشتی قربونت برم پهلوون مامان که اینقده ماهی!!!! راستی برای اولین بار لبو خوردی و از مزش هم بسیار خوشت اومد. چند روز پیش به خاطر یه سرماخوردگی جزیی بردمت پیش دکترت و تو توی 10ماه و 23روزگیت قدت:70cm و وزنت...
19 آبان 1392

جوونه زدن سومین و چهارمین نگین هایت مبارک!!!

جان جانانم تبریک!! کیان قشنگم سومین و چهارمین نگین های زیبات هم جوونه زدن. همین چند روز پیش بود که از نبودنشان دل نگران بودم. اما حالا به لثه ی بالاییت که دست میزنم تیزی های بکر و تراش نخورده ات رو لمس میکنم. چه آرام و بیصدا مهمان دهان کوچکت شدند.    مبارکت باشد دردانه ام........ این دوتا نگین خوشگل مورخ13.آبان ماه.1392 مصادف با10 ماه و 20 روزگیت سر از لثه هات درآوردن... (اینجا از نور فلاش دوربین چشماتو جمع کردی) چند روزی میشه که موقع عکس گرفتن به محظ اینکه نور قرمز دوربین مامانو میبینی قبل از فلاش زدن چشماتو محکم به هم فشار می دی و این شکلی میشی. خیلی دوست دارمممممم   اینم شیطنت جدیدت بله آقا...
15 آبان 1392

سورپرایزززززززززززززززززززززززززززززززززززززززز........

کیانم!! مامان و بابا و همه ی اعضای خانواده دیروز با یه اتفاق غیر منتظره خیلی خوب شگفت زده شدن و اون اتفاق چیزی نبود جز اومدن عمو محمد(عموی بزرگ مامان سیما) بعد 2 سال از انگلیس بود. وای که چه حالی داد وقتی صبح زود بابا علی زنگ زد و گفت که کیان و خیلی زود بیار چون تقاضا واسه ی دیدنش زیاده..... ما هم زود زود اماده شدیم و با بابا مجید رفتیم خونه ی مامان منیر. لحظه ی ورود همش تو فکر این بودم که عمو راجع به شاهزاده ی کوچولوی من چه نظری داره و اما اولین حرفی که بعد دیدن تو با یه عالمه خنده به زبون عمو اومد این بود: ****خدای من!!اینکه مجید کوچولوه!!**** و توام که از لبخند عمو راضی  بودی بسمتش برگشتی تا خودت و توی بغلش ب...
11 آبان 1392

اولین گندکاری مامان سیما...

شاهزاده ی من!! یه سلام گنده به اندازه ی گندکاری که برات انجام دادم به تو که بهترین هدیه خدایی!!! کیانم.خاله ی بزرگ من رفته بود حج تمتع و زیارت خانه خدا و من هم بعد بازگشت از تهران تازه مشغول سر و سامان دادن به کارهام بودم و آماده کردن لباسهای       هر سه تاییمون. جلوی موهات بلند شده بود و نا مرتب بهمین خاطر تصمیم گرفتم وقتی توی خواب هستی یکمکی چتری هاتو مرتب کنم اما درست وقتی سردی تیغه ی قیچی رو روی صورتت حس کردی سرت رو تند تند تکون دادی ومنم کنترل قیچی رو از دست دادم و موهاتو چپکی قیچی کردم وبه این ترتیب مرتب کردن موهای شما منجر به جنگ جهانی بین من و بابا مجید شد که از وضع موهات بسیار بسیار شا...
9 آبان 1392

من و کیان و تهران یهوییی.....

گل پسرممممم سلامممممم هورااااااااا ما از یه سفر خوب و بیاد موندنی با یه عالمه خاطرات قشنگ برگشتیم خدای مهربون به خاطر روزای قشنگ زندگی ممنونم. به خاطر داشتن کیانم وبه خاطر بودن همه ی کسایی که تو قلبشون جز مهربونی و عشق چیزی نیست این آدما ناب و کمیابن....... امیدوارم توام وقتی بزرگ بشی قلبت مثل اونا پر از صداقت و عشق باشه. کیانم! اون موقع ها که تو هنوز به دنیا نیومده بودی من تند تند میرفتم تهران پیش دوستام وکلی هم خوش میگذروندم.اما این روزا اینقدر درگیر توام که حتی فکر مسافرت هم از ذهنم رخت بسته.. با همه ی این توصیفات جمعه ی گذشته یهویی تصمیم گرفتم و با تو و بابا علی راهی تهران شدم. اولش یکم دلهره ی تو  رو داشتم اما خ...
6 آبان 1392

کیانم 10 ماهگیت مبارک!!!!!!!!!!!!!!

خدایا شکرت کیانم 10 ماهه شد!!! خدا جون شکرت که این روزا رو داریم میبینیم! شکر که لحظه به لحظه با کیان بودن رو بهمون نشون میدی!! خدای مهربونم شکرت که پیشرفت های شیرین پسرم رو میبینم! شکر که هستی تا تکیه گاهمون باشی! شکر که هوامونو داری تا کم نیاریم!!!!! شکر!!!! کیانم نازنین یکدونه ی مادر 10 ماهه شدنت مبارک! بزرگ مرد کوچکم! شروع ده ماهگیت مصادف با شب عید قربان شد و من مادر چه خوشبختم که روزگارم با توی بیهمتا در هم تنیده. دیگه تند تند چهاردست و پا میری.چند باری هم دستتو به مبل و صندلی گرفتی و سرپا وایسادی اما  واسه نشستن اینقدر داد میزنی تا به فریادت برسیم.آخه میترسی که خودت و رها کنی و بشینی. دقتت به تابلو ها...
23 مهر 1392

کیان وماه مهر.....

جان مادر سلاممممم صبحت بخیر شیطون کوچولوی من دیگه واسه خودت آقایی شدی ماشالا..... هر روز کارای جدید و تجربه های جدید.... دندونای بالاییت توی لثه پیله کردن و داستان بیدار شدن های شبانت همچنان ادامه داره... هوا به سرعت رو بسردی میره و یواش یواش لباس های زمستونیت دارن اماده میشن تا بتنت برن. کوچولوی مامان بابا مجید ماشینو عوض کرد و اولین کاری که انجام داد شما رو باهاش برد بیرون گردوند. راستی یادم رفت بگم که بیرون رفتن و بسیارررررررررررررررررررررررر زیاد دوست داری و همیشه اماده ی تا کسی ازت دعوت بعمل بیاره و ببرتت بیرون. وقتی توی ماشین می شینی کلا سایلنت (بیصدا) میشی و با دقت تمام بیرون و نگاه میکنی خدا رو شکر به کمربند ایمنی...
21 مهر 1392

حال خوش این روزها با تو

سلام سلام صدتا سلام به پسر شیطون و بلای خودم مامان فدای اون قیافه ی شیطون و مهربونت بشه.از دسته گل جدیدت برات بگم که علاقه ی زیادی به پرتاب کردن اشیا پیدا کردی و هر چیزی رو که دم دستت باشه با جدیت هر چه تمام تر چنان پرتاب میکنی که امیدی به سالم موندنش نیست. اولین چیزی هم که شکوندیش کنترل tv بود که با یه شیرجه ناگهانی به سمتش از بالای کانتر آشپزخونه نقش زمینش کردی و ترکوندیش.دومین وسیله هم موبایل بیچاره ی مامان بود که از هم پکوندیش. دست شما درد نکنه چند روز پیش تو آشپزخونه مشغول شستن ظرف ها بودم که اومدی جلو و پاچه ی شلوارم و گرفتی.منم که تو حال و هوای خودم بودم اینقدر ترسیدم که یه جیغ بنفش زدم.توام که شکه شده بودی جیغ زدی ...
4 مهر 1392

هوررررررررررررررررررررررررررررررراااااااا چهار دست وپا رفتن

                     جان جانانم از این پسر که مامانشو یه بار دیگه غرق در لذت کرد                                 یکی یکدونه ی مامان چهار دست و پا رفتنت مبارک.                      کیانم!! ماه مامان تو در تاریخ  31.6.1392   توی 9ماه و 9 روزگی          &nb...
1 مهر 1392