کیان و اردیبهشت...
فندق مامان سیما سلامممممممم
از احوال این روزات بگم که دیگه واسه خودت مردی شدی و حرکاتت کاملا با قبل فرق کرده.جیغ زدن و یاد
گرفتی و هر موقع از تیر رس نگاهت دور می شم با صدای بلند اما تیکه تیکه جیغ میزنی و مامانی و به سمت
خودت می کشونی.حرکت دیگه اینه که هرچی دم دستت باشه رو لای انگشتای کوچولوت میگیری و فشار
می دی.انگاری داری نیشگون میگیری و از جمله ی این موارد موهای دست بابایی که قیافش اینجوری میشه
.واینم منم بعد دیدن جفتتون.
گل پسر شکموی من راه دهنتو خوب خوب یاد گرفتی و هر چیزی و با سرعت نور توی دهنت می کنی..
همچنان طاقت گشنگی و نداری چنان فریاد میزنی که اصلا اجازه ی فک کردنم بهم نمی دی.
وقتی دستاتو می گیرم سریع سر و گردنت و بلند میکنی و تلاش می کنی که بلند بشی.پسرم تلاشت و
قربون برم که واسه همه چی اینقده عجله داری.
جگر گوشه ی کوچولوم:
خنده های ناز ومعصومانه ات با دهن بی دندونت زیباترین لحظه های زندگیمونو رقم میزنن.لمس دستای
کوچولو و مهربونت منو به عرش خوشبختی میرسونه
فقط یک کلام:
ممنون از اینکه هستی و دنیامو غرق آرامش و خوشبختی کردی!!!!!!
دوستت دارم...........