کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

کیان گل خندون مامان و باباش

حمام و آب تنی و.......

1393/4/3 15:44
نویسنده : مامان سیما
1,081 بازدید
اشتراک گذاری

جوجه ی کوچولوی من

از وقتی خیلی خیلی کوچولو بودی همه ی خانواده از عشق تو نسبت به آب و آب بازی مطمئن بودن

چون تقریبا میشه گفت تنها جایی که تا حالا توش گریه نکردی وهر لحظه مشتاقانه به سمتش  میری حمومه.

از هفت هشت ماهگی به بعد رفیق ثابت حمومت بابا مجیده و هربار که می خواد دوش بگیره

باتفاق شما راهی حموم میشه

البته شایان ذکره که خیلی روزا شما دوبار حموم میکنی یعنی هر خونه ای بریم که کسی هم اونجا قصد دوش

گرفتن داشته باشه شما هم باید همراهیش کنی و یه تنی به آب بزنی

و خدای ناکرده اگر کسی موافق نباشه باید گریه ها و جنجال بعدش رو به جون بخره.....

چندروز پیش بعد آب تنی و دوش گرفتن با بابایی بعد پوشیدن لباسات

مشغول کارام شدم که سکوت بیش از اندازه خونه باعث شد تا مطمئن شم که مشغول

یه گندکاری بزرگ هستی.بابایی رو صدا کردم که اونم گفت در رو بسته تا تو بیرون نری اما هرجایی رو

میگشتم و صدات میکردم جواب نمی دادی..اینقدر عصبی بودم که با جیغ صدات کردم

و اونوقت بود که با ما ما ما (فعلا که به جای مامان گفتن ترجیح میدی منو ما صداکنی)

از توی حموم و تو این وضعیت پیدات کردم

توی تشت نشسته بودی و بازم میخواستی آب و باز کنن تا مشغول آب بازی بشی....

واینم منی که نمی دونستم بخندم یا جیغ بزنم

خسته    تعجبتعجبتعجبتعجبخسته

یه مورد دیگه ام اینه که جدیدا خودت تشخیص میدی که دوست داری توی

تشت مطبق خودت بشینی یا  توی تشت کفه صاف که بتونی بیشتر شیطونی کنی

گل پسر شیطون و پرانرژی مامان

حموم رفتن و پاکیزگی خیلی خوبه اما همیشه ام که نمیشه

اراده کنی و راهی حموم بشی.

از اونجایی که ما خیلی تو حیاط خونمون نمیریم وقتی خونه ی مامانی اعظم هستیم حتما

سری به حیاطشون میزنی و اونجا هم مشغول آب بازی میشی و بدین ترتیب هم تو

حسابی کیف میکنی هم گل ها و درختهای توی حیاط حسابی سیراب میشن.

کیان مامان

تو دقیقا همونجایی غرق بازی و لذت میشی که 30سال پیش من و پریا (دختر عمه ی مامان سیما)

خاله بازی میکردیم و از دوران شیرین و تکرار نشدنی کودکیمون لذت میبردیم..

گل پسرم قدر این روزای شاد و بی دغدغه رو بدون که خیلی زود

تو فردایی که با یه چشم به هم زدن میرسه واست چیزی جز یه خاطره ی خیس و رنگی ازش باقی نمی مونه

تو کنار درخت گردویی توی خونه ی پدری من می ایستی که 31 سال پیش وقتی من به دنیا اومدم

بابابزرگ مهربون و بهشتی من

واسه خاطر تولد اولین نوه اش نهال اونو کاشته

و حالا کودک شیرین و خرد سال من تو سایه همون درخت بازی  میکنه و غرق شادی میشه...

چه دنیای عجیبیه!!!!

 


پی نوشت:بابابزرگ مهربون و خوش قلبم(بابا رضایی خوبم)میدونم که تو بهشت نظاره گر

روزامون هستی.میدونم که میبینی کیان من زیر سایه سار درختی که تو واسه تولدم کاشتی و چه زیبا به ثمر

رسیده عاشقانه بازی میکنه و یه دنیا خاطره رو واسه من و تک تک آدمهای این خونه

زنده میکنه.

روحت شاد و یادت گرامی.

سیموشکای تو!!

 

 

پسندها (1)

نظرات (2)

ساعت دیواری برای اتاق کودک
3 تیر 93 16:10
سلام. از وبلاگ من دیدن کنید خوشتون میاد. مدلهای جدید هم رسیده
مامان مهدیه
7 تیر 93 8:30
عافيت باشه جوجه كوچولو . از آب بازي لذت ببر و صفا كن . چه خوب بود درختي كه بابا بزرگ براي مامان سيما كاشته بود . حس خوبي بود منو به روياي چند سال آينده برد . يعني زير درختي هم كه من واسه مهبد كاشتم بچش بازي ميكنه ؟؟!!! خدا رحمتش كنه بابا رضايي رو .
مامان سیما
پاسخ
ممنون خاله متی جونم....ایشالا که همین طور باشه و شما و مهبد و نوه هاتون با هم از سایه سار درختتون لذت ببرین......