کلاس سنتور و.........
شیر مرد کوچولوی من سلاااااااااااااااااااااااااااااام
جونم واست بگه که چند روز پیش من و شما هم همراه بابا مجید رفتیم کلاس سنتورش.توی راه یکم گریه
کردی.منم همش توی دلم خدا خدا می کردم توی کلاس آبرو داری کنی و داد و فریاد راه نندازی.اما در کمال
ناباوری شما سنگ تموم گذاشتی و اینقدر واسه تک تکشون خندیدی که دست به دست توی کلاس های
دیگه ام گشتی....معذرت می خوام که در مورد مرد شریفی مثل شما پیش داوری کردم...
اینم یه عکس از آموزش شما توسط استاد کامران اناری (عمو کامران)خودمون استاد سنتور بابا مجید.
گل پسرم
دیروز 30.3.1392 درست در 6ماه و7روزگی غلطیدن رو کامل یاد گرفتی و هر بار که روی زمین گذاشتمت
بدون درنگ غلط زدی و سرتو گرفتی بالا وکلی واسه خودت کیف کردی....
کار دیگه ای که این روزا انجام میدی خوردن انگشت شست پاهات با ولع هرچه تمامه.....
این کارو اینقدر خوشمزه انجام میدی که منم دوست دارم شستتو بخورم ببینم چه مزه ایه....
اینم چند تا شکار لحظه ها
راستی کیان مامان یه سوالی دارم جریان این همه سر وصدایی که از خودت در میاری تا بلندت کنیم
و اینکه این قایله جز با خوابیدن تو تختت تموم نمیشه چیه؟؟؟؟؟؟؟
آخه بابا جان من که دیگه کم آووردم به خدا.......کیانم مامانی خیلی خسته است!!!!!!!!
می دونی علت خستگی بیش از اندازم چیه؟؟اینکه ساعت خواب شبانه روزم به 5 ساعت رسیده.آخه
شما شازده کوچولوی خودم شبها نهایتا تا ساعت 10 بیداری ودر نتیجه واسه ساعت 6 و7 صبح بیدار
میشی.اما من تازه بعد خوابیدنت باید مشغول کارهای عقب افتادم تا دیر وقت بشم.
بیا و یه مرامی واسه مامانی بذارو یکمکی بیشتر بخواب...........
دم شما گرم آقا کیان ایشالا جبران کنیممممم...
این ماجراها درست بعد از واکسن 6 ماهگیت شروع شد.میگما نکنه به جای واکسن هپاتیت خانه
بهداشت واست واکسن حالگیری از مامانتو تزرررررررررریق کرده.....