کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

کیان گل خندون مامان و باباش

من و کیان و تهران یهوییی.....

1392/8/6 9:43
نویسنده : مامان سیما
228 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسرممممم سلامممممم

هورااااااااا ما از یه سفر خوب و بیاد موندنی با یه عالمه خاطرات قشنگ برگشتیم

خدای مهربون به خاطر روزای قشنگ زندگی ممنونم.

به خاطر داشتن کیانم وبه خاطر بودن همه ی کسایی که تو قلبشون جز مهربونی و عشق چیزی نیست

این آدما ناب و کمیابن.......

امیدوارم توام وقتی بزرگ بشی قلبت مثل اونا پر از صداقت و عشق باشه.

کیانم!

اون موقع ها که تو هنوز به دنیا نیومده بودی من تند تند میرفتم تهران پیش دوستام وکلی هم خوش

میگذروندم.اما این روزا اینقدر درگیر توام که حتی فکر مسافرت هم از ذهنم رخت بسته..

با همه ی این توصیفات جمعه ی گذشته یهویی تصمیم گرفتم و با تو و بابا علی راهی تهران شدم.

اولش یکم دلهره ی تو  رو داشتم اما خدا رو شکر همه چیز به خیر گذشت.

کیانم!!!!!!!!!

جونم واست بگه که مامان سیما یه عالمه دوست و فامیل مهربون توی تهران داره که قلباشون مملو از

عشق و دوستیه

از اینکه با این فرشته های مهربون همراهم خدا رو شکر میکنم.

کیانی دوستای مامانی چندتا فرشته ی مهربونن که بودن در کنارشون تداعی کننده ی بهترین خاطرات

از اولین روزای زندگی مشترک من و بابا مجیده.

اونا تکه های پازل زندگی ما هستن.

جونم برات بگه که روز اول خونه خاله شادی و تیوا کوچولو رفتیم کلی خوش گذروندیم.

بعد هم باهاشون به باشگاه انقلاب و kids club رفتیم

حظور در اونجا وبازی با اسباب بازی های جدید اینقدر برات جالب بود که بکل مامان و فراموش کرده بودی.

تیوا کوچولو هم مشغول بازی با تو و اسباب بازی های خودش بود

اینم عکس کیان و تیوا تو kids club

کیان و تیوا جون

اینم چندتا عکس از تو  و تیوا توی خونه

عاشقتممممممممممم زندگی من......

تو این چند روز من وتو خونه ی خاله ساناز و شراره جون.عمه آذر و پریا و پوریا هم رفتیم.

اما چیزی که کیف ما رو تکمیل کرد اومدن بابا مجید مهربون بود.

خلاصه اینکه یه تصمیم یهویی منجر به یه سفر هشت روزه و کلی تجدید خاطره شد.

قلب مامان و بابا!!!

امیدوارم توام مثل من و مجید بتونی بهترین دوستای دنیا رو داشته باشی و از بودن در کنارشون لذت

ببری.دوستای خوب هم راز لحظه های سختی و تنگ آدم میشن.

اینم یه عکس دیگه توی تخت تیوا جون

و اینم لحظه ی بیداری اقا کیان تو تخت خودش

که اولین حرکتش پرتاب پتو با پاهاش با سرعت نوره

 ماچماچماچماچ

قلبقلبقلبقلبقلب

جان مادر!!!

دایره لغاتت در حال حاضر محدود به کلماتی مثل

بابا

دد

آآآآآما

شده.دیگه دستت رو به هرجایی میگیری سعی میکنی تا سرپا بایستی.

وقتی با روروک به مانعی بر میخوری هی میری عقب و محکمتر و با سرعت بیشتر خودت رو بجلو پرتاب

میکنی تا موفق بشی.

بالا اومدن از پله ی اشپزخونه رو یاد گرفتی و دیگه مثل هفته های قبل پشتش به انتظار نمیمونی.

مفهوم بیرون رو دیگه کاملا درک میکنی و میدونی که پشت در حتما راهی برای دد رفتن (بیرون رفتن)

وجود داره.

در زدن رو یاد گرفتی و پشت در شروع به کوبیدن میکنی تا شاید راه نجاتی پیدا بشه.

عاشق حموم کردن هستی که امیدوارم بعدا هم همینطور باشی.

تو صفا و عشق خونه ای

دوست داریممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان مهبد كوچولو
8 آبان 92 13:08
هميشه به سفر و گردش و خوشگذروني عزيزم ... ميگم تيوا مگه آقا پسر نبود عايا ؟؟؟؟!!!!!
كيان كوچولو قربون حرف زدنت بشم من مياي بريم دد ؟؟؟
مي بوسمت كوچول موچولوي من .


مرسی خاله جون.چرا خاله الانم پسره مگه چطور؟؟؟بخاطر موهای خوشگلش میگی؟؟