اندر احوالات کیان 396 روزه ی من....!!
کیان مامان بعد از چند بار بد قولی
بلاخره تونستیم با آتلیه هماهنگ کنیم و برای دومین بار ببریمت اونجا.
سری قبل که نزدیکای تولدت بود توی آتلیه بدنت شروع به گرم شدن کرد و وقتی خونه رسیدیم
کاملا تب کردی و به یه سرماخوردگی ویروسی و طولانی مبتلا شدی
و ما دوباره مهمون دکترعلیمحمدی شدیم
تا تو رو معاینه و معالجه کنه و به این ترتیب 10 روزی طول کشید تا ویروس های نامهربون
از تن قشنگت برن و من و تو رو راحت بذارن.
امیدوارم عکس های این سریت هم قشنگ از کار در بیان اگرچه که این بارم به هیچ وجه راضی نشدی
واسه خوشحالی خانم عکاس هم که شده به حرکاتی که برای خندوندنت انجام میدادبخندی.
گل پسرم!!
شنبه عصر با هم رفتیم خونه ی خاله ناهید و اتاق قشنگ نینی شو دیدیم...
آافرین خاله ناهید با سلیقه ما که خیلی از چیدمان اتاق نی نی تون خوشمون اومد.
کیانم توام که حسابی از خجالت اسباب بازی های نی نی دراومدی و باهاشون بازی کردی.
اگر چه که به دلایل امنیتی به محض ورودمون به خونه ی خاله ناهید تموم
کریستال ها و وسایل تزیینی در دسترس تو رو برداشتیم که مبادا بترکونیشون.
اینروزا یکم جیغ جیغو شدی.همه ی کسایی که تجربه دارن میگن می خوای زبون باز کنی
به همین خاطر داد میزنی.اما بیشتر از همه نگران تارهای صوتیتم که خدای نکرده آسیب ببینن.
جیگر طلا برای هر کاری که نباید جیغ و جنجال به پا کرد!!!!
به سفارش خاله مهدیه با برنامه ی گازگیرونت بی تفاوت عمل کردیم و تا او نجایی که امکان داشت
هیچ حرکتی انجام ندادیم و خدا رو شکر یکی دو روزی میشه که
میزان گازهای روزانت کمتر شده و من و بابایی رو کمتر داغ میکنی..
از اینکه توی جمعی باشی و بهت توجه نکنن بیزاری و اینو با رفتارات به همه می فهمونی..
صورتت رو کج و راست میکنی یا با دست صورت طرف رو به سمت خودت میچرخونی.
جیغ میزنی و توام شروع به داد زدن میکنی ودستات رو محکم تکون میدی تا همه بهت توجه کنن..
قربون اون دستای کوچیک و دل بزرگت برم من!!!!!
اینم چندتا عکس جدید:
چند روزی میشه یاد گرفتی و دستت رو توی دهنت میکنی
بعضی اوقاتم حواست پرت میشه و دستت رو گاز میگیری و خودت به گریه می افتی
اینم توپ مورد علاقت که البته یکم واسه تو کوچیکه
و در نهایت اینم آقا کیانی که بعد از یه بازی طولانی توی صندلی غذا خوریش
بیهوش شده و داره خواب های خوب و طلایی میبینه
شیرمرد کوچکم
زمستان امسال زمستان واقعی واقعی واقعیست!!!
هم حال و هوای برفیش
هم سرمای استخوان سوزش
و هم گرمایی که تو با شیطنت هایت به خانه ی عشقمان بخشیده ای!!!
چه خوب که هستی و با گرمای تن کوچک و مهربانت گرمی دنیایمان شده ای!!!
با تو بودن یعنی خود خود خوشبختی......
کیانم جایی نوشته بودن:
زمستان را بسیار دوست دارم
چون تنها زمانیست که میشه آدم هایی رو ساخت
که هم توشون سفیده و هم بیرونشون!!!
راست میگفت این روزا کمتر کسی رو میشه پیدا کرد
که پشت و روش یکی باشه!!!!
اما این آرزوی خوب رو از صمیم قلبم برات دارم
که تو روزایی که تو هستی شاید ما نه.....
هر دو طرفت یکی باشه.
صاف.صیقلی.بی آلایش.صبور
و از همه مهمتر سفید..