استانبول و کشتی
پسر مهربونم.ستاره ی اسمون مامان و بابا
چندوقتی میشد ک ازم تقاضای کشتی دزدان دریایی میکردی و ما کل شهر رو زیر و رو کردیم تا کشتی مورد نظرتو
برات بگیریم و پیدا نکردیم..هر کاری هم کردم ذهنتو ب اسباب بازی دیگه ای نتونستم منعطف کنم چون تصویر
ذهنیت اینقد نسبت ب کشتی و شکل و شمایلش قوی بود ک قابلیت جایگزینی وجود نداشت..
تو همین جستجو ها بودیم ک ی سفر ب استانبول برامون پیش اومد وتو اینقد از اینکه بخوای دوباره سوار هواپیما
بشی و پرواز کنی خوشحال بودی ک داستان کشتی ب فراموشی سپرده شد..
وقتی راجع ب سفر حرف میزدیم با دقت تمام گوش میدادی و اخرش واسه اطمینان از اینکه حتما با هواپیما
میریم میگفتی سیماااا با هواپیما میریم ترچیه(ترکیه)راهش خیلی زیادهجونم برات بگه ک بلاخره با
هواپیمای رویاییت راهی سفر شدی و تو گشت شهری سوار کشتی مسافربری هم شدی و ب ارزوی دیرینت
رسیدی.اینقد از بودن تو کشتی لذت بردی ک حس میکردم رو ابرها قدم میزنیاین کشتی دزدان دریایی
نبود اما کیفی ک بهت داد صدبرابر بیشتر از داشتن ی اکشتی اسباب بازیی بود قربون اون دل کوچیکت
برم از خدا میخوام ک ارزوی هیچ چیزی رو ب دلت نزاره نازنینم.امیدوارم من و بابایی بتونیم تمام خواسته هاتو
تا حدامکانمون برات براورده کنیم..
تو عکس ها خیلی لباس تنته چون هوا خیلی سرد بود و تو سرماخوردگی هم داشتی
مرررسی از اینکه اینهمه خوب و خوش مسافرتی همسفرررر شیرین مامانی