کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره

کیان گل خندون مامان و باباش

کیان . بیمارستان. هایپربیلی روبین

1391/10/14 13:51
نویسنده : مامان سیما
399 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر قشنگم

امروز از فرصت استفاده کردمو تا خوابی گفتم یکم واست از روزای اول اومدنت بگم

بگم که به من و تو نیم وجبی چی گذشت هم تلخ و هم شیرین.........

اینو بگم که مامانی از چند وقت پیش که سونو داده بودم می دونستم که خیلی پهلوون و تپل نیستی و اینم به گفته ی خانم دکتر به خاطر وضعیت من و فشار بالام بود.اخه پسرم من از هفته ی 22 اومدن تو توی دلم مشکل نوسان فشار پیدا کرده بودم.یه روز بالا دو روز پایین.........

وقتی بهوش اومدم و دیدمت میدونستم خیلی کوچولویی اما نمی دونستم واقعا بند انگشتی هستی.مثل اینکه اترین(دختر عموی کیان)درست میگفت تو واقعا بند انگشتی به دنیا اومدی..........

اما مهمتر از هر چیزی واسه ما این بود که خدای مهربون یه پسر سالم بهمون داده بود.....بغلهورا

شاهزاده ی مامان وزنت موقع تولد 2.100گرم بود.الهی مامان قربون اون چشمهای نازت بره تو جوجه ی منی.........

جوجه کوچولو دوست دارمممممممممممممممممممممممممممممممممممم......

پسرم من و تو باید یه عالمه از همه ی دوستا وفامیلای مهربونمون که لطف کردنو با اومدن یا زنگ زدنشون ما رو خوشحال کردن تشکر کنیم.خجالتخجالتماچ

وبیشتر از همه ممنون خاله مژده ایم (دختر دایی مامان سیما)که تو بیمارستان بی نهایت واسه ما زحمت کشید.خاله مژده مرسی که واسه ما سنگ تموم گذاشتی ایشالا من و کیان محبت هاتو جبران کنیم...ماچماچ

اینو بگم که خاله مژده تو بیمارستان سرپرست حاکمیت بالینی و به خاطرش همه ی بیمارستان با ما کلی مهربون بودن.......................................خیلی کیف داشتچشمکنیشخند

و اما بقیه ماجرا......

روز دوم تولدت وقتی همه مشغول کارای ترخیص منو تو بودن احساس کردم روی بینیت یکمی زرد شده به مامانی اعظم گفتم که ببرتت پیش دکتر تا چک کنه و ببینه جریان از چه قراره

و درست نیم ساعت بعد معلوم شد که تو گل پسر کوچولو با 15.4 هایپر بیلی روبین یا همون زردی داری و باید بستری بشی

و در کمال نا باوری منو تو درست سه ساعت بعد اینکه به خونه اومده بودیم دوباره راهی بیمارستان شدیم...............

وای که نمی دونی چی بمن گذشت وقتی بابا مجید و مامانی اعظم ما دو تا رو تو یه بیمارستان دیگه گذاشتن و رفتن.

تورو ازم گرفتن و گذاشتن تو دستگاه

یه دست لباس مخصوص هم دادن به منو فرستادنم پیش بقیه مامانا که نینی هاشون مثل تو اونجا بستری بودن.تو اون لحظه ها هیچیو بیشتر از این نمی خواستم که با تو توی خونمون پیش بابا مجید بودم اما نمیشد............................

خیلی سخت بود و شاید بهتر باشه بگم که خارج از ظرفیت من......

اولش قرار بود 2 روز اونجا باشیم اما دکترت گفت 3روز بمونیم تا بهتر بشی و من حاظر بودم برات تا هر موقعی که بگه صبر کنم.الان که بهش فکر میکنم خنده ام میگیره که چی کار میکردم.

بابا مجید از بی تابی من گریش گرفت و اینم بگم تا بدونی که توی این سه روز بدون منو تو اصلا خونه نرفته بود.ناراحت

کیان مامان یه چیزی و میگم تا بدونی واون اینه که با اومدن تو من یه مجید دیگه رو دارم تجربه میکنم و ازت ممنونم که به خاطر تو دردونه من بهترین و عاشق ترین مرد و در کنارم دارممممممممممم.قلبقلب

و در نهایت بعد از 3 روز جوجه کوچولوی من با زردی 5.8 از بیمارستان راهی خونه شد.

خدایا شکررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر

مامان مهرگان فرشتهومامان معصومه فرشتهاز جفتتون ممنونم.شما دوستای خوبی واسم بودین.اینا خاله هایی بودن که به منو تو خیلی کمک کردن.............

یه تشکر ویژه ام از خاله مهدیه دارم که توی اون شرایط تنهام نذاشت.مرسی از همتون..ماچ

و این طوری شد که ما بعد سه روز وارد خونمون شدیم.تشویقهوراهورا

گل پسرم بیدار شدی و داری گریه میکنیگریهگریه

دیگه بیشتر از این نمی تونم منتظرت بزارم.باقی حرفامو در اولین فرصت میام و واست میگم.بووسوقت تمامچشمکبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان مهبد كوچولو
16 دی 91 8:45
سلام مامان سيما و كيان كوچولو . چه خوب كه الان حالتون خوبه و در كنار هم داريد كيف ميكنيد . كيان كوچولو اگه بدوني مامان سيما يكشنبه كجا ميخواد ببرت ؟؟
بله قراره بري و مرد بشي ...... پيشاپيش مباررررك خاله . اصلاً نترسي ها ، زود زود خوب ميشي ....


ای خاله مهدیه ناقلا))))))
مامان سارا
19 دی 91 13:31
اااااااااااالهی عزیزم .
می دونم خیلی بهت سخت گذشته ولیکن خدارو شکر همه چیز داره خوب پیش میره .
ایشاا.. مامان و کیان و بابا مجید هیچ وقت راهی بینارستان نشن
کیان عزیزم می بوسمت

سارای عزیز ممنون از مهربونیت.
ایشالا خاله جون.
ما هم میبوسیمتون هزارتااااااااا
هما(مامان پرهام)
1 بهمن 91 14:12
مبارك باشه عزيزم
ايشالا 120 ساله بشي كيان جونم
منم تو بارداريم فشار خون داشتم و پسرم موقع تولد 2700بود


مرسی خاله هما جونممممم
ممنون
ایشالا سالم باشین
بوووس

مامان سارا
8 بهمن 91 13:49
پس کجااااااااااااااایید ؟
من نگران شدم


دالی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی ی
ما اومدیممممممم
بووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
با یه دنیا عشق


مامان سارا
16 بهمن 91 14:12
کجایی من خیلی نگرانم


سلام خاله سارای مهربونم.
من و کیان چند وقتی بود که خیلی خیلی درگیر بودیم.هم مهمون داشتیم.هم مهمونی بودیم.هم نت نداشتیم.اما حالا اومدیم دیگه....
شما خوبید؟؟خوش می گذره.منم دلم واستون تنگ شده بود.دوستون دارم یه عالمه.......