کیان وختنه
گل پسرم بیا که می خوام واست از داستان ختنه کردنت و اینکه چی به منو تو گذشت بگم.
بعد اینکه توی 20 روزگیت واسه چکاپ رفتیم پیش دکتر علیمحمدی ادرس یه دکتر متخصص به اسم دکتر
حریری و بهمون داد و بهمون پیشنهاد داد که تا قبل از 1 ماهگی تو رو ختنه کنیم.و واسه این کار چندتا
دلیل داشت.اولیش اینکه تو گل پسر کوچولو تا قبل از 1 ماهگی نه به اون صورت درد و حس میکنی و نه
ادرارتو کنترل می کنی و در آخر هم اینکه کمتر دست و پا میزنی و اذیت میشی......
با توجه به توصیه های آقای دکتر من و تو و بابا مجید و مامانی اعظم وخاله سارا با هم رفتیم پیش آقای
دکتر و درست در 25 روزگی تو جوجه کوچولو ختنه شدی .
جوجه طلائی کوچولوی من مرد مسلمون شدنت مبارک!
مامانی وقتی اون روز توی مطب می خواستن ببرنت واسه ختنه شدن بدترین لحظه های عمر مادرانه من
پشت در اتاق دکتر سپری می شد.آخه مامانی من و توی اتاق راه ندادن و تو با بابا مجید و مامان اعظم
توی اتاق پیش دکتر بودی.وقتی بهت آمپول زذن صدای گریه ات بیشتر شبیه جیغ بود آخ که چه لحظه های
بدی بود.چند دقیقه بعد صدای گریه هات بیشتر و بیشتر شد و در نهایت چیزی حدود 5 دقیقه بعد در اتاق
باز شد و دستیار آقای دکتر به من اجازه داد که بیام پیشت آخه دیگه کارت تموم شده بود و آقای دکتر
داشت دستورات لازم واسه مراقبت از تو رو به بابایی می داد.و به این ترتیب تو گل پسر من در ساعت
7:50 دقیقه عصر روز 1391/10/18 یه مرد مسلمون کامل شدی .
مامان به قربون این مرد کوچولو بره! اون شب تا ساعت 12 تقریبا خواب بودی اما از اون ساعت به بعد تا
دم دم های صبح که نزذیک 6:30 بود گریه میکردی و من و مامانی اعظم و خاله سارا بالای سرت نشسته
بودیمو تقریبا هیچ کاری هم از دستمون برات بر نمیامد.قربون اون اشکهات برم که توی حدقه چشمات از
درد حلقه می زد.
اره گل پسرم بع از اون شب کزائی دیگه درد شدیدی نداشتی و درست در ماهگرد تولدت حلقه ختنه از بدنت جدا شد و افتاد و خدارو شکر تو دیگه راحت شدی.
مبارکت باشه پسرم