تیرماه و من و........................
گل پسرمممممم.شازده کوچولوی من سلام
مامانی اومد............................
جونم برات بگه که بعد چند روز درگیری و بیمارستان و دوران نقاهت و استرس های قبل و بعدش
بلاخره فرصت کردم تا بیام به خونتو واست یکمی از اینروزها یی که گذشت بنویسم.
اول از همه یه تشکر خیلی بزرگ ازت دارم بابت اون روز که مردونگی کردی و اصلا مامانی اعظم و خاله
ساناز و اذیت نکردی وگذاشتی که من با خیال راحت توی بیمارستان بممونم.هر موقع که از اونجا بهت زنگ
زدم طنین خنده هات آبی بود که روی آتیش وجودم ریخته میشد و آرومم میکرد.ممنونم ازت شیرمرد من.......
راستی مامانی من و تو یه عالمه تشکر از یاور های مهربون و همیشگیمون باید بکنیم مامانی اعظم.بابا
مجید.خاله سارا وخاله ساناز از تک تکتون ممنونیم و دستتون رو به مهر میفشاریم.اگه شماها نبودین من
تو همون لحظه های اول غالب تهی میکردم.اما حظور گرم و مهربون و دلداری های شما بود که من و سرپا
نگهداشت.شماها انرژی من واسه ی تک تک این روزا بودین....
راستی کیانم خاله ساناز روز پنجشنبه کنکور داد بیا واسش دعا کنیم که به آرزوش برسه و تو رشته ی
دلخواهش قبول بشه.طفلکی همه ی تلاششو کرده.خاله ساناز مهربون تو موفق میشی......
یه تشکر گنده هم از خاله مژگان(دختر دایی مامان سیما)داریم که پا به پای خاله سارا تو بیمارستان
کنارم موند.
دلنوشته:
از همه ی کسایی که تو این چند روز منو تنها نذاشتن و کنارم بودن ممنونم.اما یکسری هم بودن که ما رو قابل ندونستن.از اونام ممنونم که کمکم کردن بهتر بشناسمشون.روزهای سخت برای همه پیش میاد و بعدشم فراموش میشه این آدمها و محبتها و خاطرهاشونه که باقی می مونه.چه خوبه که از خودمون یاد و خاطره خوب به جا بذاریم........
درد من این است...
همنشینی با معرفت پندارانی که هنوز معنای معرفت را نمی دانند.
سهراب جان چشمها را شستیم.اما جور دیگر دیدن کار هرکس نیست..............