کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

کیان گل خندون مامان و باباش

مسافرت بابا مجید و.......

اول از همه باید بگیم بابا مجید مهربون دوست داریم و دلمون واست تنگ شده.مسافرت کلی بهت خوش بگذره و زودی بیا پیشمون. اما داستان مسافرت بابایی از این قراره که خیلی خیلی یهویی برنامه ی بابامجید جور شد و با چند تا از دوستاش واسه یه هفته رفتن ترکیه و منو تو هم طبق معمول اومدیم خونه ی مامانی اعظم ومهمون خونشون شدیم.بابا علی هم از تهران اومده و همه دور هم جمع شدیم. به ماهم یجورایی خوش میگذره اما جای بابایی بینهایت خالیه...... کیانم تو امانت گرانبها و کوچولوی مجیدم پیش منی...قربون اون صفای وجودت برم من.تو میوه ی یه عشق ابدی و جاودانه ای.ممنون از اینکه هستی تا من با بودنت دلتنگی نبودن مجیدمو طاقت بیارم و آروم باشم. و اما مجیدم تو...
18 مرداد 1392

صندلی غذا.سرماخوردگی...

ماه من امروز چهارشنبه 5.9.1392 است و تو برای اولین بار در 7ماه و17 روزگیت توی صندلی غذاخوریت نشستی و با من و بابا مجید تو صبحونه خوردن همراه شدی. فدای اون برق چشمات بشم که احساس رضایت از وضعیتت ازشون پیداست مامانی عاشقته.......... اینم بگم که متاسفانه برای اولین بار سرماخوردی و یکمی آبریزش بینی و سرفه میکنی.(3.5.1392)دکتر بردمت و گفت چیزمهمی نیست یه سرماخوردگی جزئیه اما احساس میکنم به خاطر گرفتگی بینیت یکمکی کلافه ای. بمیرم برات پسرک سرماخورده ی من....... در اولین فرصت عکسهای جدید توی صندلیتو واست میذارم.بوووووس ...
9 مرداد 1392

کیان وتیر(3)

            اینم یکسری عکس تقریبا جدید از اولین سرسره و تاب سواری کیان و بابایی تو پارک                                                                     و اینم از کیان و کیف کردن با تاب خونگیش                 &nb...
31 تير 1392

تابستان و روزهای محبوس در خانه.........

ماه من سلام می خوام یکم از اوضاع واحوال این روزامون از گرمای هوا و آلودگی گرفته تا تبلیغات  کانال جم و ......... واست تعریف کنم. گل پسرم به قول مامان بزرگم امسال تابستون دلمون پوسید از بس در و دیوار خونه رو به جای طبیعت و سرسبزی دیدیم.آخه جریان از این قراره که روزای گرم تابستون امسال به جز گرمای طاقت فرساش به آلودگی بسیار زیاد و ریز گرد وهزارتا چیز دیگه ام مزین شده و اینها همش با هم منجر به محبوس شدن      ما توی خونه شده و چاره ای هم واسش نداریم..... از همه بیشتردلم واسه تو و کوچولوهای نازی مثل تو میسوزه که به جای تفریح و گشت و گذار همدمتون  تلویزیون و اسباب بازیهاتون شده و از همه ی چیزایی ک...
31 تير 1392

هورررررررررررررررررررررررررررررررااااا دنده عقبی....

جاااااااااااااااااااااااااااااااااانم از این پسر الهی که مامان فدای اون دنده عقب رفتنت بشه. کیانم امروز بابا مجید با یه عالمه هیجان صدام کرد که بیا و ببین شازده پسرم کجاست و من در کمال تعجب تو رو دو متر عقب تر از جایی که گذاشته بودمت دیدم. تو با تمام وجودت داشتی تلاش میکردی تا عقبکی هنوز به راهت ادامه بدی اما پایه مبلمون مزاحم حرکتت شده بود...... کار دیگه ای که از صبح داشتی تلاش به انجامش میکردی این بود که وقتی رو شکم می خوابیدی زانوهاتو روی زمین جمع میکردی تا چهار دست وپا بری اما چون هنوز تعادل نداری غش میکردی و ولا میشدی و در نهایت تلاشت امروزت با موفقیت تمام به دنده عقبی رفتن راس ساعت 2.20 ظهر شد و این یعنی ماه من توی 213 ...
26 تير 1392