کیانم دیروز عصر یعنی جمعه 21 تیر ماه برای اولین بار ضربه خوردی اما من و بابایی نمی دونستیم که به این اتفاق بخندیم یا گریه کنیم. دیروز قرار بود با مامانی اعظم و خاله سارا و ساناز شام بریم پارک و من داشتم تلاش میکردم تا شما رو ساکت کنم ولباستو تنت کنم تا آماده بشی اما اینقدر داد و بیداد میکردی که حتی قدرت فکر کردنم ازم گرفته بودی .پسرم هنوز بعد 7 ماه دلیل بعضی از گریه هاتو نمی فهمم و از این بابت واقعا مستاصل میشم . توی همین گیر و دار درگیری منو تو بابا مجید صدام کرد و من شما رو روی تخت گذاشتم و رفتم تا بهش کمک کنم. درست 2 دقیقه ی بعد دیدم واسه ی خودت خیلی حرفه ای چرخیدی و پاهات از تخت آاویزون و داری تلاش میکنی پاهاتو به ز...