کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره

کیان گل خندون مامان و باباش

تولد درخواستي تو...

جوجه جونم داري بزرگ ميشي و من هرروز عاشق تر از ديروزم!!! امروز از صبح رفتي تو فاز تولد و كادوهايي ك دوست داري برات بخريم! اينكه كيا تو تولدت باشن و قطعاااا براشون مشخص كردي ك چي بهت هديه بدن امروز قطعي كردي ك كيك تولدت مك كويين باشه و يعالمه بادكنك مك كويينم بايد برات بگيريم وقتي ب اين فكر ميكنم ك توي ي سال چقد عاقلتر و آقا تر شدي ي حااااال خوب،ي چيزي مثل آب شدن قند تو دلم حس ميكنم.. 🏻 🏻 اينكه خواسته هاتو مصمم وقاطع ميگي و ي ربع ي بار هم ياداوريشون ميكني ك مبادا تو ذهنمون كمرنگ يا فراموش بشن عاشقت ميشم روزها دارن تند تند ميگذرن و بايد خودمونو براي جشن تولد درخواستيت آماده كنيم 🏻 دوستت دارم دردونه ...
5 آذر 1396

خاطره...

كيان جانم پسر قشنگم! خيلي وقت بود ك مشغله ها و روزمرگي هاي زندگي مجال سرزدن ب خونت رو ازم گرفته بود اما امروز ك اومدم اينجا كلي خاطره برام تداعي شد و تصميم گرفتم بازم هرازگاهي بيام و برات از اين روزات بنويسم.. جونم برات بگه ك دوستاي جديدو كلاس جديد جذابيت مهد رو برات دو چندان كرده و من و بابايي هم از خوشحالي تو خوشحااااااليم. تقريبا باهمه پسرا دوستي و رفيق اما ب چندنفرشون علاقه خاصي داري پارسا عبدي،پارسا ميراحمدي،كيان تهمتن رفقاي گرمابه و گلستانت شدن و باهاشون قرار پارك هم ميزاري قربونت برم قهرمان كوچولوي من اميدوارم دوستي هات جاودانه باشه و موندگار ️ ️ ️ ️ دوستت دارم يار جون جوني مامان ️...
1 آذر 1396

کاردستی و مهد

کیان مامان گل خوش اب و رنگم چندروزی میشه ک غذاتو میدم میبری مهد و ناهارتو با بچه ها اونجا میخوری.راستش روزای اول حس خوبی از انجام اینکارم نداشتم و ی حس عذاب وجدان بد...اما اینکارو ب خاطر خودت انجام دادم و الان ک نتیجه مثبتشو میبینم نه تنها از کارم راضی هستم بلکه ب اون همه حس بد و عدم اطمینان خندم میگیره چند وقتی میشه ک خیلی خیلی بی میل و بد غذا شدی و تنها چیزی ک میخوری ب قول خودت پلو خالیه وقتی از مشاور واسه حل این مشکل پرسیدم فقط ی جواب داد و اون این بود ک دست از اصررر و پافشاذی بر دارم و رهات کنم تا خودت ب خوردن تحریک بشی واین اتفاق زمانی افتاد ک من غذاتو دادم مهد تا کنار دوستات تو تایم غذا بخوری و تو اون روز تمام غذا...
6 اسفند 1395

استانبول و کشتی

پسر مهربونم.ستاره ی اسمون مامان و بابا چندوقتی میشد ک ازم تقاضای کشتی دزدان دریایی میکردی و ما کل شهر رو زیر و رو کردیم تا کشتی مورد نظرتو برات بگیریم و پیدا نکردیم..هر کاری هم کردم ذهنتو ب اسباب بازی دیگه ای نتونستم منعطف کنم چون تصویر ذهنیت اینقد نسبت ب کشتی و شکل و شمایلش قوی بود ک قابلیت جایگزینی وجود نداشت.. تو همین جستجو ها بودیم ک ی سفر ب استانبول برامون پیش اومد وتو اینقد از اینکه بخوای دوباره سوار هواپیما بشی و پرواز کنی خوشحال بودی ک داستان کشتی ب فراموشی سپرده شد.. وقتی راجع ب سفر حرف میزدیم با دقت تمام گوش میدادی و اخرش واسه اطمینان از اینکه حتما با هواپیما میریم میگفتی سیماااا با هواپیما میریم ترچیه(ترکیه)را...
27 بهمن 1395

چهارسالگی....

جوجه ی 4 سال و دوماهه ی من اینروزا کلی واسه خودت شاخ شدی و حرف حرفه خودت. هنوزم نمی دونم اثرات مهد رفتنه یا همون بحران سخت 4 سالگی.اما هرچی ک هست امیدوارم زودتر باهم حلش کنیم این روزا اسباب بازی هاتو ب راحتی خراب میکنی و با شدت و دقت راجع ب خراب شدنشون برام توضیح میدی و بعدم میبری میندازیشون تو کیسه زباله های خشک و در اخر هم میگی خووووب سیما حالا دیگه ندارم اون اسباب بازیه خراب (حباب) بود یکی جدیدشو بخرررر از کارای جدید دیگه ای ک انجام دادی و منو ب مرز سکته رسوندی شکستن گوشیم با قاشق بود الان دقیقا  4روزه ک موبایل ندارمو خیلی هم داره سخت میگذره خدایی خیلی ضد حال بدی بهم زدیااااا الان دارم تصمیم میگیرم ک چی بخ...
27 بهمن 1395

با تو ودلبری هایت

کیان جانم.جان جانانم شیرمرد من بعد مدت ها فرصت کردم بیامو یکم از این روزای خوبت برات ب یادگار بنویسم.این روزا و با گسترش دنیای ارتباطات و...دیگه خیلی کم فرصت میکنم سمت لپ تاب بیام...اما امشب تصمیمو گرفتم تا بیام یکم برات دردودل کنم و بعدشم سی دی وبلاگت رو سفارش بدم تا ی روزی ک شاید انتظارشو نداشتی بهت بدمش تا ببینی و خاطرات کمرنگ شده تو ذهنت دوباره برات زنده بشن یک ماهی میشه ک داری میری مهدکودک اسم مهدت گلاره است و مربی مهربونت خاله لیلا.اولش ک تصمیم گرفتم بفرستمت مهد خیلی نگران برخورد و داستان های جداییت بودم اما در کمال ناباوری خیلی خوب و راحت ب محیط مهد اخت گرفتی و ارتباط برقرار کردی. همچنان خیلی از کلمات رو ب دلخ...
27 بهمن 1395

پیشرفت های کیان جوون

کیان مامان به چندتا دلیل اینروزا خیلی فرصت نمیکنم بیام و شرح حال شیرین کاری هاتو روزانه برات ثبت کنم اول از همه مخالفت شدیدت با دست زدن من ب لپ تاپه که سریع خودتو میرسونی و میگی ماله منه بده. دوم برنامه سفرمون ب ترکیه و داستان های مربوط ب خودش و سومم داستان کیان و خداحافظی با دوستی ب اسم پوشک جونم برات بگه ک برنامه سفر توفکرمون بود اما فک نمیکردیم اینقد یهویی همه چیز اوکی بشه و ما با دوستامون راهی سفر بشیم.تجربه اولین سفر با هواپیما برای تو خیلی لذت بخش تر بود و شیرینی دیگش همسفرت مهبد بود ک عین جوجه دائم دنبالش بودی تجربه شنا و تفریح تو پارک ابی باعث شد ک هنوزم موقعی ک داری تشویق میشی توقع جایزت از من و بابایی شنا و ...
7 مهر 1394