کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

کیان گل خندون مامان و باباش

نهال کوچک باغ زندگیم......

این روزا کلا تغییرات زیادی تو رفتارات حس میکنم.تغییراتی کاملا محسوس.گل پسرم دیگه مامانیو کامل می شناسی و هر جا برم با نگاه کنجکاو و مهربونت دنبالم میکنی.اگه فرصت نداشته باشم و مشغول کار باشم این قدر صداهای قشنگ از خودت در میاری که هرچی باشه رو بی خیال میشم و پر میکشم به   سمتت.اونوقت با نگاه ملتمسانه میگی که بگیرمت توی بغلم و محکم هر جایی از لباسمو که   بتونی تو دستت میگیری و سر کوچولو و خوشگلت و با فشار میچسبونی یه گردنم.الهی که مامان قربون   اون قلب   کوچیک و مهربونت بره..نازنینم تو قلب تپنده ی من و بابا مجیدی.   عشق و امیدی که تو با گرما و صفای وجودت توی خونمون آوردی از هر چیزی تو ...
2 ارديبهشت 1392

اولین فرنی کیان کوچولو

پسرک نازنینم می خوام یه اعترافی واست بکنم.سه جهار روز پیش یعنی درست 29 فروردین ماه برای اولین بار تصمیم گرفتم توی 4 ماه و 7 روزگیت واست فرنی درست کنم و این کار وکردم.بعد کلی تحقیق از جاهای مختلف فهمیدم که باید با یه قاشق مربا خوری سر خالی آرد برنج و نصف ق م شکر و30سی سی  شیر این کار و شروع کنم.و به این ترتیب من اولین فرنی شما رو درستش کردم.اولش که نوک قاشق و توی دهنت گذاشتم با تعجب نگام کردی و فرنی روی زبونت جا خوش کرد. خیلی خنده دار شده بودی احتمالا داشتی با خودت میگفتی این دیگه چیه که مامانی داره به خوردت میده.اما وقتی قاشق دوم رو خوردی از مزش خوشت اومد و کاملا راحت قرتش دادی.همش دست وپا میزذی و دنبال بقیش میگشتی اما م...
2 ارديبهشت 1392

شروع 4 ماهگی کیان مامان

گل پسر قشنگم.نازنین یکدونه ی مامان این سری که میخواستم به خانه بهداشت ببرمت بازم استرس داشتم.آخه بازم نوبت واکسنت بود.اره گل پسرم نوبت واکسن 4ماهگیت بود.به عادت همیشه سریع با خاله مهدیه تماس گرفتم و در مورد وضعیت احتمالیت بعد تزریق ازش راهنمایی خواستم و اونم بهم دلداری داد که چیز خاصی نیست و مثل دفعه ی قبلی شما خیلی راحت این روزا رو هم پشت سر میزاری. صبح روز شنبه 24 فروردین 92 با بابا مجید دست شکسته (اخه بابایی توی باشگاه خورده زمین و مچ دست چپش شکسته وتا 90 روز باید تو گچ باشه خیلی واسش ناراحت شدم اما چاره ای نبود وباید تحمل میکرد.گل پسرم نمی دونی بابایی چه دردی میکشه وقتی بغلت میگیره اما این کار و با عشق انجام میده و میگ...
2 ارديبهشت 1392

کیان و دردل های روزمره.....

خدای بزرگ و مهربون شکرررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر عشق قشنگ مامان.قربون اون دست و پای کوچولوی نازت برم.فدای اون دست و پا زدنت برم اقا خوشگله.چند رزوی میشه که لبخند زدن و یاد گرفتی و وقتی سرحالی با خندهات دل از من و بابایی میبری.جگر گوشه مامان سیما تو عمر منی عمرم............ پسر گلم صبح ها که از خواب پا میشی بابا مجید به سرعت میاد سراغت و میاره میزارتت روی میز صبحانه و کلی بهت ذوغ میکنه.همش باهات حرف میزنه.جوجه طلایی مامان این روزا کلی کچل شدی.تقریبا تمام موهای جلوی سرت ریخته وعین بابایی شدی.در اولین فرصت از تو بابایی عکس میگیرم و میزارم تا ببینی. راستی پسرم مامانی اعظم که تا قبل از این خیلی کم میومد خونمون ح...
1 ارديبهشت 1392

کیان وختنه

گل پسرم بیا که می خوام واست از داستان ختنه کردنت و اینکه چی به منو تو گذشت بگم. بعد اینکه توی 20 روزگیت واسه چکاپ رفتیم پیش دکتر علیمحمدی ادرس یه دکتر متخصص به اسم دکتر حریری و بهمون داد و بهمون پیشنهاد داد که تا قبل از 1 ماهگی تو رو ختنه کنیم.و واسه این کار چندتا دلیل داشت.اولیش اینکه تو گل پسر کوچولو تا قبل از 1 ماهگی نه به اون صورت درد و حس میکنی و نه ادرارتو کنترل می کنی و در آخر هم اینکه کمتر دست و پا میزنی و اذیت میشی...... با توجه به توصیه های آقای دکتر من و تو و بابا مجید و مامانی اعظم وخاله سارا با هم رفتیم پیش آقای دکتر و درست در 25 روزگی تو جوجه کوچولو ختنه شدی . جوجه طلائی کوچولوی من مرد مسلمون شدنت مبارک! ...
1 ارديبهشت 1392

کیان 3 ماهه شد :)

کیانم عزیزم مرد کوچولوی من                                               3   ماهگیت مبارک یکی یدونه ی مامان یواش یواش داری مرد میشی.قربون اون شکل ماهت برم من امروز 4.600کیلو شدی. مامانی از خوشحالی نمی دونم چی کار کنم.فقط میتونم بگم خدایا شکررررررررررررررررررررررررررررررررر کیان مامان طنین خندهات توی خونه امید به زندگی رو هر لحظه توی جون و روح منو بابا مجید بیشتر وبیشتر میکنه........ جند روزی میشه که دیگه کامل سرت و می چرخونی و من و بابایی رو با نگاه مهربونت دنبال میکنی دیگه خندههات صدا دار شده ...
1 ارديبهشت 1392

کیان بابا مجید شناخت.....

واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی خدای مهربون کیان کوچولوی من افرین فرشته ی مامان افرین عزیز دلم امشب وقتی بابا مجید از در اومد توی خونه به سرعت شروع به دست و پا زدن کردی و بلند بلند خندیدی. اولش فکر کردم تصادفی این کار و کردی اما چند لحظه بعدش مامانی و با تکرار حرکاتت خجالت زده کردی.معذرت میخوام که دست کم گرفتمت.تو پهلوون منی..... .      عشق کوچولوی من تو امید منی...................   ...
23 اسفند 1391

کیان 59 روزه.واکسن.وزن گیری.

کیان مامان سلام عشقم. خوبی گلم.با عرض پوزش از اینکه این چند وقت نتونستم بیامو برات از خودت و روزهای خوب بودنت و شیرینی هات بگم.آخه مامانی این چند وقت خیلی درگیر بودم.   اول از همه درگیر مهمونیت دوم درگیر ختنه کردن و برنامه های بعدش سوم درگیر مهمونی مامان اعظم چهارمم درگیر خود خودت.اره عشقم درگیر تو و دل درد و گریه های شبانه و دکتر و از همه مهمتر داستان وزن گیریت که بیشتر از همه منو درگیر خودش کرده بود. گل پسرم همه ی موضوعاتی که بالا بهش اشاره کردم داستانی داری واسه خودش که بعدا و سر فرصت واست می نویسمشون. اره عشقم امروز شما 59 روزه شدی. فردا صبح با بابا مجید و مامانی اعظم میریم واسه واکسن دو ماهگیت.دیروز از خاله مهدی...
22 بهمن 1391

کیان . بیمارستان. هایپربیلی روبین

سلام پسر قشنگم امروز از فرصت استفاده کردمو تا خوابی گفتم یکم واست از روزای اول اومدنت بگم بگم که به من و تو نیم وجبی چی گذشت هم تلخ و هم شیرین......... اینو بگم که مامانی از چند وقت پیش که سونو داده بودم می دونستم که خیلی پهلوون و تپل نیستی و اینم به گفته ی خانم دکتر به خاطر وضعیت من و فشار بالام بود.اخه پسرم من از هفته ی 22 اومدن تو توی دلم مشکل نوسان فشار پیدا کرده بودم.یه روز بالا دو روز پایین......... وقتی بهوش اومدم و دیدمت میدونستم خیلی کوچولویی اما نمی دونستم واقعا بند انگشتی هستی.مثل اینکه اترین(دختر عموی کیان)درست میگفت تو واقعا بند انگشتی به دنیا اومدی.......... اما مهمتر از هر چیزی واسه ما این بود که خدای مهربون یه پسر س...
14 دی 1391