کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

کیان گل خندون مامان و باباش

اولین گندکاری مامان سیما...

شاهزاده ی من!! یه سلام گنده به اندازه ی گندکاری که برات انجام دادم به تو که بهترین هدیه خدایی!!! کیانم.خاله ی بزرگ من رفته بود حج تمتع و زیارت خانه خدا و من هم بعد بازگشت از تهران تازه مشغول سر و سامان دادن به کارهام بودم و آماده کردن لباسهای       هر سه تاییمون. جلوی موهات بلند شده بود و نا مرتب بهمین خاطر تصمیم گرفتم وقتی توی خواب هستی یکمکی چتری هاتو مرتب کنم اما درست وقتی سردی تیغه ی قیچی رو روی صورتت حس کردی سرت رو تند تند تکون دادی ومنم کنترل قیچی رو از دست دادم و موهاتو چپکی قیچی کردم وبه این ترتیب مرتب کردن موهای شما منجر به جنگ جهانی بین من و بابا مجید شد که از وضع موهات بسیار بسیار شا...
9 آبان 1392

من و کیان و تهران یهوییی.....

گل پسرممممم سلامممممم هورااااااااا ما از یه سفر خوب و بیاد موندنی با یه عالمه خاطرات قشنگ برگشتیم خدای مهربون به خاطر روزای قشنگ زندگی ممنونم. به خاطر داشتن کیانم وبه خاطر بودن همه ی کسایی که تو قلبشون جز مهربونی و عشق چیزی نیست این آدما ناب و کمیابن....... امیدوارم توام وقتی بزرگ بشی قلبت مثل اونا پر از صداقت و عشق باشه. کیانم! اون موقع ها که تو هنوز به دنیا نیومده بودی من تند تند میرفتم تهران پیش دوستام وکلی هم خوش میگذروندم.اما این روزا اینقدر درگیر توام که حتی فکر مسافرت هم از ذهنم رخت بسته.. با همه ی این توصیفات جمعه ی گذشته یهویی تصمیم گرفتم و با تو و بابا علی راهی تهران شدم. اولش یکم دلهره ی تو  رو داشتم اما خ...
6 آبان 1392

کیان وماه مهر.....

جان مادر سلاممممم صبحت بخیر شیطون کوچولوی من دیگه واسه خودت آقایی شدی ماشالا..... هر روز کارای جدید و تجربه های جدید.... دندونای بالاییت توی لثه پیله کردن و داستان بیدار شدن های شبانت همچنان ادامه داره... هوا به سرعت رو بسردی میره و یواش یواش لباس های زمستونیت دارن اماده میشن تا بتنت برن. کوچولوی مامان بابا مجید ماشینو عوض کرد و اولین کاری که انجام داد شما رو باهاش برد بیرون گردوند. راستی یادم رفت بگم که بیرون رفتن و بسیارررررررررررررررررررررررر زیاد دوست داری و همیشه اماده ی تا کسی ازت دعوت بعمل بیاره و ببرتت بیرون. وقتی توی ماشین می شینی کلا سایلنت (بیصدا) میشی و با دقت تمام بیرون و نگاه میکنی خدا رو شکر به کمربند ایمنی...
21 مهر 1392

حال خوش این روزها با تو

سلام سلام صدتا سلام به پسر شیطون و بلای خودم مامان فدای اون قیافه ی شیطون و مهربونت بشه.از دسته گل جدیدت برات بگم که علاقه ی زیادی به پرتاب کردن اشیا پیدا کردی و هر چیزی رو که دم دستت باشه با جدیت هر چه تمام تر چنان پرتاب میکنی که امیدی به سالم موندنش نیست. اولین چیزی هم که شکوندیش کنترل tv بود که با یه شیرجه ناگهانی به سمتش از بالای کانتر آشپزخونه نقش زمینش کردی و ترکوندیش.دومین وسیله هم موبایل بیچاره ی مامان بود که از هم پکوندیش. دست شما درد نکنه چند روز پیش تو آشپزخونه مشغول شستن ظرف ها بودم که اومدی جلو و پاچه ی شلوارم و گرفتی.منم که تو حال و هوای خودم بودم اینقدر ترسیدم که یه جیغ بنفش زدم.توام که شکه شده بودی جیغ زدی ...
4 مهر 1392

8و9 ماهگی کیان........

                      همه ی وجودم سلام.یه عالمه سلام واسه تویی که دلیل زندگیمی کیانم قربون اون گوله های اشکت برم که این روزا به وفور روی صورتت پیدا میشه و من سردر گم و بی جواب فقط دعوت به سکوت و آرامشت میکنم. درست از وقتی که از مسافرت برگشتیم یکمی سرماخوردی و گلوت بهم ریخت.با سرفه هات کلی نگرانم  کردی.اما طبق معمول دکتر خوب و مهربونت (دکتر علیمحمدی )با دلداری وآرامش توی صحبت هاش منو اروم کرد و از نگرانیم بابت سلامتیت کاست. با همه ی این حرف ها درست از فردای روزیکه از مسافرت برگشتیم سیستم خوابت بکلی بهم ریخت و تویی که از ...
30 شهريور 1392

سوغاتی....................

سلام سلام صدتا سلام شازده کوچولوی مامان یه عذر خواهی گنده بابت این همه تاخیر ازت دارم.مامان و واسه ی کوتاهی کردنش ببخش این چند وقت اینقدر درگیر کار و زندگی و ......بودم که فرصت شارژ کردن اینترنت و درد دل کردن واسم پیش نیومد.الانم اومدم یکم واست از روزای شیرینی که هستی و ما رو غرق شادی کردی بگم و برم تا در اولین فرصت بیامو تک تک شیرین کاریاتو واست بنویسم. اول از همه باید بگم که بابا مجید مهربون چندتا لباس خوشگل و ناز واست سوغاتی آورد و کلی من و تو روخوشحال کرد.همینجا یه عالمه ازش تشکر میکنیم و دستش رو به گرمی میفشاریم.                  &nbs...
12 شهريور 1392

مسافرت بابا مجید و.......

اول از همه باید بگیم بابا مجید مهربون دوست داریم و دلمون واست تنگ شده.مسافرت کلی بهت خوش بگذره و زودی بیا پیشمون. اما داستان مسافرت بابایی از این قراره که خیلی خیلی یهویی برنامه ی بابامجید جور شد و با چند تا از دوستاش واسه یه هفته رفتن ترکیه و منو تو هم طبق معمول اومدیم خونه ی مامانی اعظم ومهمون خونشون شدیم.بابا علی هم از تهران اومده و همه دور هم جمع شدیم. به ماهم یجورایی خوش میگذره اما جای بابایی بینهایت خالیه...... کیانم تو امانت گرانبها و کوچولوی مجیدم پیش منی...قربون اون صفای وجودت برم من.تو میوه ی یه عشق ابدی و جاودانه ای.ممنون از اینکه هستی تا من با بودنت دلتنگی نبودن مجیدمو طاقت بیارم و آروم باشم. و اما مجیدم تو...
18 مرداد 1392

♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ماه من 7 ماهگیت مباررررررررررررررررررررک ♥ ♥ ♥ ♥ ♥

             کیان مامان هفت ماهگیت مبارک.ایشالا تولد 100سالگیتو واست جشن بگیریم نازنینم.                ♥ ♥ ♥ ♥ کیان 7 ماهه شد ♥ ♥ ♥ ♥                                                    &nbs...
23 تير 1392