کیانکیان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

کیان گل خندون مامان و باباش

جاروبرقی خونه

کیان مامان اسمت رو از کیان به جاروبرقی تغییر نام میدم.امیدوارم اسم جدیدت رو دوست داشته باشی. تغیییر نامت به این دلیله که روزا سرگرمیت گشتن توی گوشه وکنار خونه و خوردن هر چیزی از خوراکی گرفته تا تار و پود فرش شده......... اینقدر این کارو تکرار کردی و ما به سرعت سمتت دویدیم تا از دهنت بیرون بیاریمشون که یاد گرفتی وقتی سمتت میام اگه چیزی تو دهنت نباشه به سرعت بازش میکنی تا کاری بهت نداشته باشم و اگرم چیزی تو دهنت داری با سرعت نور فرار میکنی و جیغ میزنی تا نتونم ازت بگیرمش آخرین چیزی رو که امروز صبح از دهنت بیرون کشیدم پوست پیاز بود که خیلی هم از خوردنش راضی بودی وکلی هم واسه از دست دادنش داد و بیداد راه انداختی... کار ...
7 بهمن 1392

دست دستی باباش میاد......!!!

گل پسرم یه سلام گنده از یه عصر زمستونی و سرد به تویی که با گرمای وجودت خونمون رو از روزای گرم تابستونم گرمتر و شاداب ترکردی !!! کیان کوچولوی مامان چند روزی میشه که از تشویق کردن خودت لذت میبری و دائم دست دستی میکنی... قربون اون دستای کوچولو و مهربونت برم که انرژی بخش ترین انرژی زای دنیا واسه ی مامان و باباست!!! شیر مرد مامان به تازگی علاقه ی عجیبی به چوب شور پیدا کردی و هر جا که میبینیش دستت رو دراز میکنی و می خوایش. و صدالبته که خیلی هم خوشمزه خوشمزه می خوریش. کار قشنگی که انجام میدی اینه که هر چیزی رو با اشتراک دیگران میل میکنی و یکم خودت میخوری و یکمی هم به فرد کناریت تعارف میکنی. اما تعارفت برای بابا مجید دست و دلبا...
2 بهمن 1392

تو.....!!!

     تو که باشی ترانه دیگر جایی ندارد برایم... تو میشوی همه و همه میشوند پوچ تو میشوی پیدا و همه پنهان محض . . . . تو که باشی شعر میرود خانه وخانه میشود تو.... اصلا تو که باشی هیچ چیزی دیگرکم نیست.. تو میشوی تمام من و تمام میشوم در تو........     ...
26 دی 1392

کشو نوردی....!!!

وای وای وای........ کارای خطرناک جدید... گلپسرم امروز خونه ی مامانی اعظم هر چی صدات کردم جوابی نشنیدم.پس طبق تجربیات مامانای دیگه که هروقت صدای کوچولوتو نشنیدی مطمئن باش که داره خرابکاری میکنه دنبالت توی اشپزخونه گشتم واین صحنه ای بود که باهاش مواجه شدم بله شما توی کشوی آشپزخونه جا خوش کرده بودی و بسیار هم از وضعیتت راضی و خوشحال بودی... تا من و دیدی دستگیره کشوی بالایی رو گرفتی و خودت رو روی ریل کشو سر دادی و عقب جلو شدی و قاه قاه خندیدی!!! منم که از تعجب شاخ دراورده بودم بابا مجید و مامانی اعظم رو صدا کردم تا اونا هم شاهکاره جدیدت رو ببینن. این حرکت جدیدت دیگه هم خیلی  شجاعانه بود و هم ...
25 دی 1392

اندر احوالات کیان 396 روزه ی من....!!

کیان مامان بعد از چند بار بد قولی بلاخره تونستیم با آتلیه هماهنگ کنیم و برای دومین بار ببریمت اونجا. سری قبل که نزدیکای تولدت بود توی آتلیه بدنت شروع به گرم شدن کرد و وقتی خونه رسیدیم کاملا تب کردی و به یه سرماخوردگی ویروسی و طولانی مبتلا شدی و ما دوباره مهمون دکترعلیمحمدی شدیم تا تو رو معاینه و معالجه کنه و به این ترتیب 10 روزی طول کشید تا ویروس های نامهربون از تن قشنگت برن و من و تو رو راحت بذارن. امیدوارم عکس های این سریت هم قشنگ از کار در بیان اگرچه که این بارم به هیچ وجه راضی نشدی واسه خوشحالی خانم عکاس هم که شده به حرکاتی که برای خندوندنت انجام میدادبخندی. گل پسرم!! شنبه عصر با هم رفتیم خونه ی خاله ناهید و اتاق قشنگ...
24 دی 1392

آخ جوووووووووووووووون نگین هفتم هم دراومد!!!!!

کیانم!!! دوشنبه شب یعنی 16 دی ماه 92 توی مهمونی خونه ی مادر جون(مامان بزرگ من) هفتمین نگین زیبات هم سر از پوسته ی نرم و لطیف لثه ات بیرون آورد و خودش رو به همه نشون داد و به این ترتیب دندونای ردیف پایینیت سه تایی شدن. کیان مامان تو توی خانواده و فامیل مامان و بابا تنها نی نی جمعی و همین مسئله باعث میشه تا سرگرمی بزرگای فامیل باشی و دست به دست بچرخی تا جایی که از خستگی بازی های متنوعشون از هوش بری و گاهی هم از شدت سر و صداهای زیادشون که تو محیط هست به گریه بی افتی و به این ترتیب من و بابا مجید رو متوجه اوضاع نامناسبت بکنی تا بفکر حل این بحران کودکانه باشیم. گاهی اوقات اینقدر از رفتاراشون حیرت زده و کلافه میشی که اینو از ...
18 دی 1392

وای وای گاززززززززززززززززززز!!!!

قند عسل مامانی چندروزی میشه که گاز گرفتن رو یادگرفتی و حسابی از خجالت همه در میایی. گل پسرم این کارت درست نیست.اما من نمی دونم چجوری باید اینو بهت یاد بدم که تکرارش نکنی. وقتی بهت میگم نکن با لبخند نگاهم میکنی و به سرعت کارت رو تکرار میکنی هرچه زودتر باید باهات مبارزه کنم تا این عادت رو ترک کنی وگرنه به زودی دیگه هیچ جایی نمیتونیم بریم چون شازده پسرمون همه رو داغون میکنه. قربون اون نگین های تیزت برم تو حالا حالاها با دندونات کار داری و باید ازشون مراقبت کنی..... فدای اون چشمای مهربون و شیطونت برم من که وفتی اعتراضمون رو میبینی برق میزنن اما فکر میکنی اینم یه بازیه.... مامانی به خدا دندونات خیلی درد داره به من رحم بکن..... ...
13 دی 1392

جا مونده های تولد پسری........!!!

 سلام و صد تا سلام تو یه صبح سرد برفی به تو شاهزاده ی قلبم که فرشته وار به یه خواب ناز رفتی و بهم فرصت اینو دادی تا بیام و برات از روزای شیرین بودنت بنویسم. از اولین تجربه های مادری منو اولین تجربه های کودکی تو. وقتی پست تولدت رو برات مینوشتم فراموش کردم تا عکس کارت دعوت و کادوهاتو واست بزارم تا اونا هم یادگاری بمونن.... این پاکت کارت دعوت و اینم کارت دعوتته اینم یه سری از کادوهای قشنگی که برات هدیه آوردن   مامانی اعظم و بابا علی یه تو گردنی فروهر خوشگل     که به دلایل امنیتی گذاشتمش بانک   خاله سارا و سانازم صندلی بادی و موتور معین جون و آترین کوچولو هم الاکلنگ ماهی...
12 دی 1392

کیان و دی ماه و 381 روزگی اش!!!!

زمستونه زمستونه فصل تگرگ و بارونه هوا میشه خیلی سرد روی زمین پر از برف   کیان مامان زمستونم با سوز و سرماش از راه رسید!!! ما بیشتر از پیش توی خونه زندونی شدیم.تا خدای ناکرده شیرمرد کوچولوم مریض نشه. بیرون رفتن های من و تو هم محدود شده به خونه ی مامان بزرگ ها اونم با ماشین با تجهیزات فوق سنگین لباسی برای تو و ........ یه خبر جدیدم اینکه مامان سیما عینکی شده و تو که اصلا به دیدن من با چشمای عینکی عادت نداری با عصبانیت و اعتراض هر چه تمام تر از صورتم برش میداری و داد میزنی. گل پسرم دیگه باید به این وضعیت جدید مامان عادت کنی!! چند روز پیش که توی خونه مشغول کار بودم هر چی صدات کردم جوابی ندادی و منم با نگرانی توی ...
9 دی 1392